پیه دانلغتنامه دهخداپیه دان . (اِ مرکب ) روغن دان . || ظرفی کوچک که در آن لحاف دوزان پیه کنند و سوزن در آن فرو برند تا چرب شود و آسان تر در جامه فرو رود و آسان تر برآید. ظرفی چوبی یا از پارچه که لحاف دوز پیه در آن دارد و روانی راسوزن در آن فرو برد. جای پیه لحاف دوزان که سوزن درآن فرو برند تا به
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
دانفرهنگ فارسی عمیدجا؛ مکان؛ ظرف (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبدان، آتشدان، پیهدان، چایدان، چینهدان، روغندان، زهدان، سرمهدان، سوزندان، شمعدان، کاهدان، گلدان، نمکدان، یخدان.
پیه سوزلغتنامه دهخداپیه سوز. (اِ مرکب ) پایه ٔ چراغی از سفال یا از مس و امثال آن که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن ریختندی با فتیله ای از پنبه . پایه ٔ مسین و برآن چراغی سفالین و درآن چراغ روغن کرچک یا بزرک و پلیته ای که بشب می افروختند. ظرفی که در آن پیه سوزند. (آنندراج ). استوانه ٔ سفالین یا م
پیهلغتنامه دهخداپیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث ). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غیره . عتق . ربح . رادفة. ضن
دانلغتنامه دهخدادان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ایم :- <span class="hl"
پیهلغتنامه دهخداپیه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرد جو بریان کرده . پست جوبریان کرده . قاووت . قاووت که از آرد جو برشته کنند. نوعی قاووت که مازندرانیان از آرد جو بوداده کنند.
پیهلغتنامه دهخداپیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث ). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غیره . عتق . ربح . رادفة. ضن
پیهفرهنگ فارسی عمیدبافت چرب و سفیدرنگی که در بدن انسان و بعضی حیوانات تولید میشود.⟨ پیه آوردن: (مصدر لازم)۱. انباشته شدن چربی در عضوی از بدن.۲. [مجاز] چاق شدن.⟨ پیه چیزی را به تن (بدن) خود مالیدن: [عامیانه، مجاز] زحمت و سختی آن را پذیرفتن.⟨ پیه قاوندی: [قدیمی] روغنی سفیدرن
پیهtallowواژههای مصوب فرهنگستانچربی حیوانی جامد حاصل از بافتهای چربی گوسفند یا گاو که حاوی مقدار زیادی اسید چرب اشباع و تکغیراشباع (monounsaturated) و سفید و بدون بو و طعم است
دامپیهلغتنامه دهخدادامپیه . [ ی ِ ] (اِخ ) (ویلیام )از مشاهیر جهانگردان انگلیسی (1652-1715 م .). وی دوبار بگرد جهان برآمده است یکی از 1673 تا 1691 و دیگری از <
دامپیهلغتنامه دهخدادامپیه . [ ی ِ ] (اِخ ) نام تنگه ای بوسعت 89هزار گز میان جزایر گینه ٔ نو و برتانی نو. (قاموس الاعلام ترکی ).
دامپیهلغتنامه دهخدادامپیه . [ ی ِ ] (اِخ ) نام جزایری کوچک نزدیک ساحل شمال غربی استرالیا و چون دامپیه ٔ سیاح انگلیسی آنرا کشف کرد این نام گرفت . (قاموس الاعلام ترکی ).
درخت پیهلغتنامه دهخدادرخت پیه . [ دِ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا درخت دنبه . نام عمومی چندین درخت از تیره ٔ فرفیون ها که دارای پیه گیاهی هستند. پوشش دانه ٔ درخت پیه چینی پیهی دارد که از آن شمع و صابون میسازند. جوزهای درخت پیه استوائی نیز دارای چربی خاصی است که برای ساختن شمع بکار میرود.
دژپیهلغتنامه دهخدادژپیه . [ دُ ] (اِ مرکب ) دژپه و غدد. (از برهان ). غده ای بزرگ که زیر پوست یا ضمن مخاطهای بدن برآید. دژبه . (برهان ). دژپیهه . دشبل . دسپیل .