پوسته پوسته شدنلغتنامه دهخداپوسته پوسته شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) صورت پوستکها گرفتن . به ورقه های نازک مبدل شدن .
رگة پوستهپوستهcrustified veinواژههای مصوب فرهنگستانرگهای که کانیهای پُرکنندة آن بهصورت لایهلایه بر روی سنگ دیواره نهشته میشوند
جلدلغتنامه دهخداجلد. [ ج َ ] (ص ) تیز و شتاب . بدین معنی مشترک است در عربی و فارسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زبر و زرنگ . چُست . چابک . چالاک . فرز. تند. قچاق . قپچاق . سبک . سریع. آبدست . جلددست . (از یادداشت های دهخدا). بشکول . (مهذب الاسماء) : به دل ربودن جل
قیدلغتنامه دهخداقید. [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن . (منتهی الارب ). گویند: قید الشی ٔ (مجهولاً)؛ ای قُیِّدَ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در تداول فارسی زبانان ، مقید کردن در زندان . || حبس . زندانی گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ)منگنه . پرس . (یادداشت مؤلف ). بند. (منتهی الارب ). ج
پیوستهلغتنامه دهخداپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده :</span
پیوستهcoherent 1واژههای مصوب فرهنگستان[زبانشناسی] دارای پیوستگی [زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی الحاقی که در آن قطعات همسان گیاه بهطور سطحی به یکدیگر متصلاند و بهسادگی از هم جدا میشوند
پیوستهدیکشنری فارسی به انگلیسیalways, ceaseless, ceaselessly, connected, constant, continual, continuous, continuously, endless, ever, nonstop, incessant, round-the-clock, jointly, steady, perpetual, solid, steadily
درهم پیوستهلغتنامه دهخدادرهم پیوسته . [ دَ هََ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته وسرشته و ممزوج شده . (ناظم الاطباء). مُلَساس . مُلَملَم . مَلموم . (منتهی الارب ). || حصیربافی شده . (ناظم الاطباء).
پیوستهلغتنامه دهخداپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده :</span
ناپیوستهلغتنامه دهخداناپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نپیوسته . پیوسته نشده . منفصل . جدا. || نامنتظم . گسسته . پراکنده .