چاربیخلغتنامه دهخداچاربیخ . (اِ مرکب ) اصول اربعه . چهار ریشه و آن ریشه ٔ خطمی و رازیانه و کرفس و کَبَر باشد. بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند. (برهان ) (آنندراج ). || (ص مرکب ) دارای چهار ریشه . چارریشه . چاراصل : درختی است شش پهلو و چاربیخ
چاربیخفرهنگ فارسی عمید= چهاربیخ: ◻︎ درختیست ششپهلو و چاربیخ / تنیچند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵: ۷۸۲).
ارباخلغتنامه دهخداارباخ . [ اِ ] (ع مص ) در سختی افتادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خریدن کنیزک رَبوخ را یعنی زنی که در وقت مباشرت بیهوش گردد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازذیل اقرب الموارد). || بر هم نشستن ریگ وستبر گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
چاربیخیلغتنامه دهخداچاربیخی . (ص نسبی ) چاراصلی . چارریشه ای . کنایه از ریشه ٔمحکم و استوار. || چارعنصری : کاین هفت خدنگ چاربیخی وین نه سپر هزارمیخی .نظامی (لیلی و مجنون ).
چاربیخیلغتنامه دهخداچاربیخی . (ص نسبی ) چاراصلی . چارریشه ای . کنایه از ریشه ٔمحکم و استوار. || چارعنصری : کاین هفت خدنگ چاربیخی وین نه سپر هزارمیخی .نظامی (لیلی و مجنون ).
چهاربیخلغتنامه دهخداچهاربیخ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهارریشه . بیخ کاسنی ، بیخ رازیانه ، بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند. || چهارعنصر : دو شاخ گیسوی او چون چهاربیخ حیات به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی . خاقان
شش پهلولغتنامه دهخداشش پهلو. [ ش َ / ش ِ پ َ ] (ص مرکب ) هر چیز که دارای شش جهت و یا طرف باشد. شش بر. شش سو : ازین سرو شش پهلوی هفت شاخ که بالاش تنگ است و پهلو فراخ . نظامی .اژدها را درید کام و گلو<br
پهلولغتنامه دهخداپهلو. [ پ َ ] (اِ) هر دو طرف سینه و شکم . (غیاث ). راستا و چپای شکم مردم . (شرفنامه ٔ منیری ). جنب . حقو. صقلة. صقل . ضیف . معد.دث ّ. ملاط. فقر. کشح . صفح . (منتهی الارب ). جانحة. (دهار) (منتهی الارب ). نضفان . (منتهی الارب ) : فروریخت از دیده سیند
چاربیخیلغتنامه دهخداچاربیخی . (ص نسبی ) چاراصلی . چارریشه ای . کنایه از ریشه ٔمحکم و استوار. || چارعنصری : کاین هفت خدنگ چاربیخی وین نه سپر هزارمیخی .نظامی (لیلی و مجنون ).