چارقلغتنامه دهخداچارق . [ رُ ] (اِخ ) از قرای خدابنده لوی خمسه و جدیدالنسق . ملکی نواب والا رکن الدوله محمدتقی میرزا است . هوایش ییلاق و زراعت آنجا دیمی و آبی است . یکرشته قنات دارد که محصول و صیفی آن را مشروب میسازد. سکنه ٔ اینقریه پانزده خانوار است . (مرآت البلدان ج <span class="hl" dir="lt
چارقلغتنامه دهخداچارق . [ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی اسدآباد شهرستان همدان واقع در 10 هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ اسدآباد و 5 هزارگزی جنوب چنار. کوهستانی سردسیر با 241 نفر سکنه . آب آن
چارقلغتنامه دهخداچارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) چارغ .نوعی از پاافزار. (آنندراج ). نوعی از کفش صحرائیان .(غیاث ). چاروق . پوزار. پای افزار. پاپوش . چاموش . شم .پالیک . قسمی کفش . نوعی پاپوش . کفش درشت روستائیان . کفش های روستائیان از انبان کرده . نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان
پردیس بدن انسان،پارک بدن انسان، پردیس بدن، پارک بدنhuman parkواژههای مصوب فرهنگستانپارکی که در آن کودکان و والدین آنها با بدن انسان و اندامهای بدن بهصورت سهبعدی آشنا میشوند
چارقاپلغتنامه دهخداچارقاپ . (اِ مرکب ) چهارقاپ . (اصطلاح قمار). بازی که با چهار پژول (بُجُل ) یا کعب (قاپ ) بازند. همچنانکه سه قاپ که با سه کعب بازی کنند. نوعی قمار که عوام الناس بازی کنند. نوع مخصوصی از قمار که بازی آن بجوانان روستائی یا شهرنشینان عامی و بی سواد اختصاص دارد. و رجوع به قاپ شود.
چارقبلغتنامه دهخداچارقب . [ ق َ ] (اِ مرکب ) پوشش مخصوص سلاطین توران . (آنندراج ). نوعی از لباس امراء. (غیاث ) : هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند. نظام قاری .چارقب را بپادشاهی رخت کوس اقلیم پنج
چارقدلغتنامه دهخداچارقد. [ ق َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که زنان زیر چادر بر سر افکنند. پارچه ای سه گوشه یا چهارگوشه که زنان بر سر بندند. روسری . روپاک . معجر. مقنعه . خمار. نصیف . شالی که آن را دور سر پیچند و سر و گردن را بدان پوشند و ظاهراً مخفف «چادرقد» باشد. و رجوع بچادر شود.
چارقللغتنامه دهخداچارقل . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) چهارقل . چهارسوره ٔ قرآن کریم که هر یک از آن چهار با کلمه ٔ «قل » آغاز میشود و عبارتند از: قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الفلق ، قل اعوذ برب الناس ، قل یا ایها الکافرون . مجموع چهار سوره ٔ قل یا ایها الکافرون ، قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ بر
چارقاپلغتنامه دهخداچارقاپ . (اِ مرکب ) چهارقاپ . (اصطلاح قمار). بازی که با چهار پژول (بُجُل ) یا کعب (قاپ ) بازند. همچنانکه سه قاپ که با سه کعب بازی کنند. نوعی قمار که عوام الناس بازی کنند. نوع مخصوصی از قمار که بازی آن بجوانان روستائی یا شهرنشینان عامی و بی سواد اختصاص دارد. و رجوع به قاپ شود.
چارقبلغتنامه دهخداچارقب . [ ق َ ] (اِ مرکب ) پوشش مخصوص سلاطین توران . (آنندراج ). نوعی از لباس امراء. (غیاث ) : هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند. نظام قاری .چارقب را بپادشاهی رخت کوس اقلیم پنج
چارقدلغتنامه دهخداچارقد. [ ق َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که زنان زیر چادر بر سر افکنند. پارچه ای سه گوشه یا چهارگوشه که زنان بر سر بندند. روسری . روپاک . معجر. مقنعه . خمار. نصیف . شالی که آن را دور سر پیچند و سر و گردن را بدان پوشند و ظاهراً مخفف «چادرقد» باشد. و رجوع بچادر شود.
چارقللغتنامه دهخداچارقل . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) چهارقل . چهارسوره ٔ قرآن کریم که هر یک از آن چهار با کلمه ٔ «قل » آغاز میشود و عبارتند از: قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الفلق ، قل اعوذ برب الناس ، قل یا ایها الکافرون . مجموع چهار سوره ٔ قل یا ایها الکافرون ، قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ بر
چارقلملغتنامه دهخداچارقلم . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) چهارقلم . چهاراستخوان . چهارقلم دست و پای . چهارساق (دو ساق دست ودو ساق پای ). چهار قلم استخوانی ساقهای دست و پا.- چارقلم سفید (اسبی که چهارساق سفید دارد) .- چارقلم سیاه (اسبی که چهارساق سیاه دار