چاروالغتنامه دهخداچاروا. [ چارْ ] (اِ رکب ) چارپا. مرکب سواری . (برهان ) (آنندراج ). مرکب چهار پا اعم از اسب یا الاغ یا اشتر. (لغت محلی شوشتر خطی ) هرحیوان که بر چهارپا رود. حیوان بارکش . ماشیة. مال . اسب . الاغ . قاطر. شتر. مرکب . ستور. بارگی . دایرة؛ چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (من
راه هواییairwayواژههای مصوب فرهنگستانمسیر هوایی مشخص و تحت نظارت با ابعاد معین و مرتبط با سامانههای کمکناوبری
هواراههairway2واژههای مصوب فرهنگستانلولهای برای ورود و خروج مطمئن هوا به نای بیمار در جریان بیهوشی یا در هنگام بروز مشکل تنفسی متـ . هواراه مصنوعی artificial airway
مدیریت هواراهairway managementواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اقدامات و تدابیر نظیر نایبُری و لولهگذاری و قرار دادن هواراهه، برای باز نگهداشتن هواراه و نجات بیمار از خفگی
چاروادارلغتنامه دهخداچاروادار. [ چارْ ] (نف مرکب ) مکاری . مکری . آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی . قاطرچی . ستوربان . شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیله ٔ آن ها مسافران را از م
چارواداریلغتنامه دهخداچارواداری . [ چارْ ](حامص مرکب ) چهارپاداری . مال به کرادهی . مسافربری . بارکشی . || (ص نسبی ) منسوب به چاروادار.- فحش چارواداری ؛ دشنام خیلی زشت .
چاروارایگدرلغتنامه دهخداچاروارایگدر. [ دُ ] (اِخ ) نام یکی از طوائف ترکمن ساکن خاک ایران که درمحل «کوه خالا» سکونت دارند و 150 خانوارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 102).
چارواردوچیلغتنامه دهخداچارواردوچی . [ دَ ] (اِخ ) نام تیره ٔ مهمی از ترکمن های یموت ساکن خاک ایران که 800 خانوارند و در «مراوه تپه » سکونت دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 102 و 309).
ابطاءلغتنامه دهخداابطاء. [ اِ ] (ع مص ) درنگ کردن .درنگی شدن . آهستگی کردن . پس انداختن کاری را. درنگ آوردن . دیر کردن . دیر آمدن . || کاهل شدن . کاهل ساختن . کاهل چاروا شدن . کاهل شدن چاروا کسی را.
چاروادارلغتنامه دهخداچاروادار. [ چارْ ] (نف مرکب ) مکاری . مکری . آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی . قاطرچی . ستوربان . شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیله ٔ آن ها مسافران را از م
چارواداریلغتنامه دهخداچارواداری . [ چارْ ](حامص مرکب ) چهارپاداری . مال به کرادهی . مسافربری . بارکشی . || (ص نسبی ) منسوب به چاروادار.- فحش چارواداری ؛ دشنام خیلی زشت .
چاروارایگدرلغتنامه دهخداچاروارایگدر. [ دُ ] (اِخ ) نام یکی از طوائف ترکمن ساکن خاک ایران که درمحل «کوه خالا» سکونت دارند و 150 خانوارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 102).
چارواردوچیلغتنامه دهخداچارواردوچی . [ دَ ] (اِخ ) نام تیره ٔ مهمی از ترکمن های یموت ساکن خاک ایران که 800 خانوارند و در «مراوه تپه » سکونت دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 102 و 309).
چاروای سواریلغتنامه دهخداچاروای سواری . [ چارْ ی ِ س َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چهارپای سواری . دابة. (ترجمان القرآن ). مرکب سواری . ستور زینی . مقابل بارکش .
ابه چاروالغتنامه دهخداابه چاروا. [ اُب ْ ب َ چارْ ] (اِخ ) اُبه ای است در صحرای اترک در جنوب شرقی ابّه ٔ موسی خان .