چاشلغتنامه دهخداچاش . (اِ) غله ٔ از کاه جداکرده و پاک شده را گویند. (برهان ). خرمن از کاه پاک کرده شده . (آنندراج ). خرمن کوفته را گویند. (اوبهی ). || ظاهرا خرمن . مطلق خرمن .توده غله یا هر چیز دیگر. انبار. صیره : از زمین دل من چاش ثنا برگیری ز آنکه تخم کرم و
چاشفرهنگ فارسی عمید۱. غلۀ پاککرده.۲. انبار غلۀ پاککرده: ◻︎ بیسبب مر بحر را بشکافتند / بیزراعت چاش گندم یافتند (مولوی: ۴۳۳)، ◻︎ میکشد آن دانه را با حرص و بیم / که نمیبیند چنان چاش کریم (مولوی: ۸۷۹).
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
چاشتدانلغتنامه دهخداچاشتدان . (اِمرکب ) ظرفی را گویند که نان و سایر خوردنی در آن گذاشته هنگام چاشت بخورند. (فرهنگ ناصری ). چاشدان . (فرهنگ ناصری ). چاشکدان . (فرهنگ ناصری ). ظرفی که نان و خوردنی در آن نهند. (ناظم الاطباء). ظرفی که غذای چاشت را در آن نهند. و رجوع به چاشدان و چاشکدان شود.
چاشتخوارلغتنامه دهخداچاشتخوار. [ خوا / خا ] (اِخ ) نام صحرایی . بین راه اصفهان و شیراز : ... شاه شجاع نیز از این طرف بسر راه لشکر آمد و در صحرای چاشت خوار فریقین را ملاقات افتاد. (تاریخ گزیده چ لندن ص 706)
چاشتخوارانلغتنامه دهخداچاشتخواران . [ خوا / خا ] (اِخ ) نام محلی . نام صحرایی ، منزلگاهی در بیابان ، بین راه گرگان و ری : یک روز به منزلی که آن را چاشتخواران گویند خواسته بود پدر که پسر را فروگیرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص <span class="hl" dir=
چاشتخوردلغتنامه دهخداچاشتخورد. [ خوَرْ / خُرْ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) غذای چاشت . طعامی که در هنگام چاشت خورده شود: غَدْی ؛ چاشتخورد. (منتهی الارب ).
چاشتگاهلغتنامه دهخداچاشتگاه . (اِ مرکب ) هنگام چاشت . وقت چاشت . زمان چاشت . چاشتگه . چاشتگاهان . هنگام خوردن چاشت . (ناظم الاطباء) : هر دو سپاه با یکدیگر برآویختند از چاشتگاه تا نماز پیشین و دست مروان را بود و خلقی از سپاه عبداﷲ را بکشتند. (ترجمه طبری ).بروز سیم نی ب
بیدرلغتنامه دهخدابیدر. [ ب َ دَ ] (ع اِ) خرمن . (منتهی الارب ) (دهار). انباشته ٔ گندم . (از لسان العرب ). چاش .- امثال : الحفنة تدل علی البیدر . (یادداشت مؤلف ). از قبیل مشت نمونه خروار.|| خرمنگاه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). م
چاچلغتنامه دهخداچاچ . (اِخ ) نام شهری از ترکستان نزدیک تاشکند مرکز جمهوری ازبکستان . مؤلف حدود العالم آرد: ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمانی غازی پیشه و جنگ گر و توانگر و بسیارنعمت و از وی کمان و تیر خدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. (حدود العالم ). نام شهری است از ماوراءالنهر که به تاشکند اشتها
راشلغتنامه دهخداراش . (اِ) توده و انبار غله ٔ پاک شده را گویند مرادف جاش . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از فرهنگ رشیدی ). توده و انبار غله .(غیاث اللغات ). توده و انبار غله ٔ پاک شده و از کاه برآورده را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). انبارغله . چاش نیز گویند. (شعوری ج <span class="hl"
چاشت فراخلغتنامه دهخداچاشت فراخ . [ ف َ ] (اِ مرکب ) نزدیک ظهر. ضُحاء؛ چاشت فراخ ، یا وقتی که قریب نصف شدن رسد روز. (منتهی الارب ). و رجوع به چاشتگاه فراخ شود.
چاشتگاه فراخلغتنامه دهخداچاشتگاه فراخ . [ هَِ ف َ ](اِ مرکب ) چاشت فراخ . نزدیک ظهر. اندک زمانی از هنگام چاشت گذشته : هر روز حاجب بزرگ علی برنشستی و بصحرا آمدی و بایستادی و اعیان و محتشمان درگاه ...جمله بیامدندی و سوار بایستادندی و تا چاشتگاه فراخ حدیث کردندی . (تاریخ بیهقی ).
چاشتدانلغتنامه دهخداچاشتدان . (اِمرکب ) ظرفی را گویند که نان و سایر خوردنی در آن گذاشته هنگام چاشت بخورند. (فرهنگ ناصری ). چاشدان . (فرهنگ ناصری ). چاشکدان . (فرهنگ ناصری ). ظرفی که نان و خوردنی در آن نهند. (ناظم الاطباء). ظرفی که غذای چاشت را در آن نهند. و رجوع به چاشدان و چاشکدان شود.
چاشت خورانیدنلغتنامه دهخداچاشت خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) طعام دادن . غذای صبح یا ناهار کسی را خوراندن . صبحانه یا ناهار اطعام کردن . تَغدیَه ؛ چاشت خورانیدن . (منتهی الارب ).
چاشت خوردنلغتنامه دهخداچاشت خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) طعام خوردن بهنگام چاشت . صبحانه یا ناهار خوردن . هنگام چاشت غذا خوردن : تَغَدّی ؛ چاشت خوردن . تَضَحّی ؛ خورد در وقت چاشت . (منتهی الارب ) : چون با پدرت چاشت خورد گیتی <b