چاشت خوارلغتنامه دهخداچاشت خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) چاشت خوارنده . چاشت خورنده . آن که طعام چاشت خورد. (آنندراج ). غدیان . (منتهی الارب ).
چاشت خوارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که چاشت بخورد؛ چاشتخورنده؛ آنکه طعام چاشت بخورد.۲. کسی که یک بار غذای لذیذی بهرایگان خورده و باز هم به طمع آن باشد.
اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
غدیانلغتنامه دهخداغدیان . [ غ َدْ ] (ع ص ) چاشت خوار. (منتهی الارب ): الغدیان ؛ المتغدی ، یقال : رجل غدیان و امراءة غدیا؛ ای متغدّ و متغدّیة. (اقرب الموارد).
چاشنی خوارلغتنامه دهخداچاشنی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) چاشت خوار. چاشته خوار. چشته خوار. مسته خوار. چاشنی خورنده . و رجوع بچاشت خوار و چاشته خور و چشته خور شود.
چاشتخوارلغتنامه دهخداچاشتخوار. [ خوا / خا ] (اِخ ) نام صحرایی . بین راه اصفهان و شیراز : ... شاه شجاع نیز از این طرف بسر راه لشکر آمد و در صحرای چاشت خوار فریقین را ملاقات افتاد. (تاریخ گزیده چ لندن ص 706)
چاشتفرهنگ فارسی عمید۱. اول روز؛ ساعتی از آفتاب گذشته: ◻︎ از پس هر شامگهی چاشتیست / آخر برداشت فروداشتیست (نظامی۱: ۶۳)، ◻︎ ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی: ۱۱۳).۲. غذایی که قبل از ظهر میخورند: ◻︎ صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی: ۶۸۰).
چاشتلغتنامه دهخداچاشت . (اِ)یک حصه از چهار حصه ٔ روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره ٔ نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام . || میانه ٔ روز را گویند. (فرهنگ ناصری ). یک پاس از چهار پاس روز که میانه ٔ روز باشد. ظهر. نیمه روز. نصف النهار. ضحی ؛ چاشتگاه . ض
چاشتbrunchواژههای مصوب فرهنگستانوعدۀ غذایی شامل اقلامی از صبحانه و ناهار که بین 9 صبح و 30 : 2 بعدازظهر صرف میشود
خواب چاشتلغتنامه دهخداخواب چاشت . [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خواب ظهر. خواب زوال . (یادداشت مؤلف ).
ده چاشتلغتنامه دهخداده چاشت . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در32هزارگزی خاور زرقان . سکنه ٔ آن 135 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
نیم چاشتلغتنامه دهخدانیم چاشت . (اِ مرکب ) ناشتا. (ناظم الاطباء). || لهنه . (تفلیسی ). ضحوه . (بحر الجواهر)(منتهی الارب ). ضحو. ضحیه . ضحی . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). مقابل ظهر که چاشت است . (یادداشت مؤلف ).
چاشتفرهنگ فارسی عمید۱. اول روز؛ ساعتی از آفتاب گذشته: ◻︎ از پس هر شامگهی چاشتیست / آخر برداشت فروداشتیست (نظامی۱: ۶۳)، ◻︎ ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی: ۱۱۳).۲. غذایی که قبل از ظهر میخورند: ◻︎ صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی: ۶۸۰).
چاشتلغتنامه دهخداچاشت . (اِ)یک حصه از چهار حصه ٔ روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره ٔ نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام . || میانه ٔ روز را گویند. (فرهنگ ناصری ). یک پاس از چهار پاس روز که میانه ٔ روز باشد. ظهر. نیمه روز. نصف النهار. ضحی ؛ چاشتگاه . ض