چاقالولغتنامه دهخداچاقالو. (ص مرکب ) چاق . فربه . پرگوشت . گوشتالو. چاق و چله . خپله . گرد و قنبلی . چاق و چقل .
چاقلولغتنامه دهخداچاقلو. (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلوکه این ایل یکی از ایلات خمسه ٔ فارس میباشد که از قشقایی ها هستند و محل اقامتشان بیشتر در مشرق و جنوب شرقی ایالت فارس است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
ژاکلیولغتنامه دهخداژاکلیو. [ ک ُ ی ُ ] (اِخ ) متولد بسال 1843 در سنت -ژان -سولی میو (لوآر) و متوفی در پاریس بسال 1886 م .او راست کتاب «سه ماه در کنار گنگ و برهماپوترا».
ژاکلیولغتنامه دهخداژاکلیو. [ ک ُ ی ُ ] (اِخ ) لوئی . نویسنده ٔ فرانسوی ، متولد در کارُل (سائون اِلوآر) بسال 1837 و متوفی بسال 1890 م .
اقلفلغتنامه دهخدااقلف . [ اَ ل َ ] (ع ص ) ختنه ناکرده . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). کودک ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نابریده . نامختون . اغلف . || سال ارزان و فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) زندگانی فراخ و خوش . || شمشیر یک دمه که در طرف آن ت
بلغمفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیخیال، بیقید، تنپرور، تنآسا ≠ زرنگ، فعال، پویا ۲. چاق، چاقالو، فربه ≠ لاغر، نزار ۳. خلط سینه
چاقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ه، پروار، قطور، کلفت، ضخیم، [ عریض 205]، درشت، سنگینوزن، تپل، گوشتالو، تپلمپل، چاقوچله، گنده، خیکی، گامبو، چاقالو، متورم، دکل، چهارپهلو، چهارشانه، تنومند سنگین، سنگین و کند، استخواندار پرواری، پُرگوشت
په و مهواژهنامه آزاد(اصفهان، سده) پَه و مَه؛ انسان کم خرد و احمق. پَه از واژۀ «پَپِه» آمده است، ولی مَه به نظر می رسد واژه ای بی معنی و صرفاً هم وزن پَه باشد، همان طور که مثلاً در ترکیب های چرت و پرت یا چاقالو پاقالو واژه های بی معنی وجود دارد. (ترکیب په و مه شباهت جالبی با «پت و مت» دارد.)