چانه زدنلغتنامه دهخداچانه زدن . [ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) مُکاس . مُماکَسَة. تشویش کردن در بیع. سخن بیجا و زیاد گفتن در خریدو فروش . (ناظم الاطباء). اصرار مشتری در کم کردن بهای جنس . تقاضای خریدار کم کردن بهای متاعی را از فروشنده به اصرار. پرگوئی فروشنده با
چانه زدنفرهنگ فارسی معین( ~. زَ دَ) (مص ل .) 1 - پرحرفی کردن . 2 - سخن بسیار گفتن برای پایین آوردن قیمت چیزی .
واژگون ـ خمشگراana-campylotropousواژههای مصوب فرهنگستانویـژگـی تـخمـکی که یـکی از رشـتههای آوندی آن خم شده، و از پایۀ بند ناف بهطرف ناحیۀ بن تخمک خورش، که فقط در امتداد سطح پایین خم شده، کشیده شده است و پیکرۀ پایه (basal body) ندارد
واژگون ـ دوسوگراana-amphitropousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تخمکی که یکی از رشتههای آوندی آن خم شده و از پایۀ بند ناف بهطرف ناحیۀ بن تخمک خورش، که دارای خم تند در وسط و در امتداد سطح پایین و بالا است، کشیده شده است و اغلب یاختههای تمایزیافتۀ پیکرۀ پایۀ (basal body) آن در زاویۀ خمش قرار میگیرند
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
چک و چانه زدنلغتنامه دهخداچک و چانه زدن . [ چ َ ک ُ ن َ / ن ِ زَ دَ ](مص مرکب ) در اصطلاح مردم بازاری و سوداگران مرادف چانه زدن و اصرار هر یک از دو طرف معامله در مراعات سود خویشتن است . سماجت فروشنده در پایین نیاوردن قیمت جنس و تقاضای مکرر خریدار در کاستن بهای آن . گف
چک و چانه زدنفرهنگ فارسی معین( ~. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - پرحرفی کردن . 2 - گفت و گوی زیاد برای پایین آوردن نرخ چیزی یا جوش دادن معامله ای .
چانهلغتنامه دهخداچانه . [ن َ / ن ِ ] (اِ) فک اسفل . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موضع ریش برآوردن . (برهان ) (آنندراج ). محل ریش برآوردن باشد. (ناظم الاطباء). بعربی ذقن گویند. (برهان ) (آنندراج ). مَنَه . زَفَر. استخوان زنخ . (جهانگیری ) (انجمن آرا). |
چانهفرهنگ فارسی عمیدقسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ.⟨ چانه انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]⟨ چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]⟨ چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بسیار سخن گفتن؛ پرحرفی کردن.۲. حرف زدن زیاد در موقع خریدوفروش برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت.
چانهفرهنگ فارسی عمیدگلولۀ خمیر بهاندازهای که یک نان از آن پخته شود؛ زواله.⟨ چانه گرفتن: (مصدر لازم) گلوله کردن خمیر بهاندازۀ یک نان.
درازچانهلغتنامه دهخدادرازچانه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه چانه ٔ دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
چک و چانهلغتنامه دهخداچک و چانه .[ چ َ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی فک اسفل دهان و چانه ٔ زنخ . (از آنندراج ). فک اسفل زنخ وچانه ٔ ذقن . (غیاث ). پک و پوز. دک و پوز. دک و دهن . لب و لوچه . چک و چیل . مجموع چانه و فک پائین ، چنانکه در تداول عامه گو
چانهلغتنامه دهخداچانه . [ن َ / ن ِ ] (اِ) فک اسفل . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موضع ریش برآوردن . (برهان ) (آنندراج ). محل ریش برآوردن باشد. (ناظم الاطباء). بعربی ذقن گویند. (برهان ) (آنندراج ). مَنَه . زَفَر. استخوان زنخ . (جهانگیری ) (انجمن آرا). |
ده چانهلغتنامه دهخداده چانه . [ دِه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر. واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری ملایر. سکنه ٔ آن 565 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
هم چانهلغتنامه دهخداهم چانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دو کس که با یکدیگر سخن گویند: پرگو همیشه پی هم چانه میگردد. (یادداشت مؤلف ).