چاه سرلغتنامه دهخداچاه سر. [ س َ ] (اِ مرکب ) چاه . چاهسار : منیژه بیامد بدان چاه سردوان ، خوردنیها گرفته ببر. فردوسی .از آن چاه سر با دلی پر ز درددویدم بنزد تو ای نیکمرد. فردوسی .|| سرچاه . لب چاه .
چاه سرفرهنگ فارسی عمیدسر چاه؛ لب چاه؛ دهانۀ چاه: ◻︎ کزآن چاهسر با دلی پر ز درد / دویدم به نزد تو ای زادمرد (فردوسی: ۳/۳۷۳).
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
پایۀ دستگاه شمارbase of a number systemواژههای مصوب فرهنگستاندر یک دستگاه شمار، عددی طبیعی و بزرگتر از یک که هر عدد طبیعی برحسب توانهای آن با ضرایب صحیح نامنفی نوشته میشود متـ . پایۀ دستگاه اعداد
پایۀ فضای بُرداریbasis of a vector spaceواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای خطی مستقل در یک فضای بُرداری که فضا را تولید میکند
آگهی پیشنماpop-over advertisement, pop-over adواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آگهی که در صفحۀ وِب پیش روی کاربر ظاهر میشود و روی بخشی از صفحۀ جاری را میگیرد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
چاه سرخلغتنامه دهخداچاه سرخ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 120 هزارگزی خاور حاجی آباد و 2 هزارگزی باختر راه مالرو گلاشکرد به شمیل واقع شده . کوهستانی و گرمسیر است و <span class="hl" di
چاه سرخیلغتنامه دهخداچاه سرخی . [ س ُ ] (اِخ ) از متعلقات تون یا طبس است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 133).
چاه سردولغتنامه دهخداچاه سردو. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔبخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 20 هزارگزی باخترراه شوسه ٔ بمپور به چاه بهار واقع شده . جلگه ، گرمسیرو مالاریائی است و 125 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ بمپو
چاه سرگاهیلغتنامه دهخداچاه سرگاهی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 81 هزارگزی جنوب خاور کنگان ، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 220 تن سکنه دارد. آبش ا
چاه سرگاهیواژهنامه آزادروستای چاه سرگاهی در استان فارس از توابع شهرستان مهر بخش مرکزی واقع شده است. فاصله روستای چاه سرگاهی تا مرکز شهرستان 11 کیلومتر و تا مرکز استان (شیراز) 320 کیلومتر است. روستای چاه سرگاهی دارای 140 خانوار و 610 نفر جمعیت است و همچنین قطب کشاورزی بخش مرکزی می باشد.به طوری که هر ساله بیش از 1000 هکتار
اعتاقلغتنامه دهخدااعتاق . [ اِ ] (ع مص ) آزاد نمودن . (ناظم الاطباء). آزاد کردن . (از منتخب از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). یقال : «اعتقه اعتاقاً». آزاد نمود آنرا. (از منتهی الارب ). آزاد کردن برده . (از اقرب الموارد). و در اصطلاح فقهی آزاد کردن عبد باشد تا اهلیت گواه شدن یاب
دهانهلغتنامه دهخدادهانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دهنه . هر چیز منسوب و مربوط به دهان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه به دهان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار : نشود
دلولغتنامه دهخدادلو. [ دَل ْوْ ] (ع اِ) آوند آب کش . (منتهی الارب ). آنچه بدان آب کشند، مؤنث است اما گاهی بصورت مذکر نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). ظرفی که بدان آب از چاه کشند.(غیاث ). ظرفی بیشتر از پوست و گاهی فلزی برای کشیدن آب از چاه و غیره . آبریز. (از برهان ). ام جابر. (مرصع). ام الج
کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم الاطباء). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست . در کردی «کولاو» و پهلوی ظاهراً «ک
چاهفرهنگ فارسی عمیدگودال استوانهایشکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر میکنند: ◻︎ چون ز چاهی میکنی هرروز خاک / عاقبت اندر رسی در آب پاک (مولوی: ۵۲۱).⟨ چاه زدن: (مصدر لازم) حفر کردن چاه.⟨ چاهِ زنخ: [قدیمی، مجاز] فرورفتگی کوچکی در میان چانه: ◻︎ در خم زلف تو آویخت دل از چ
چاهلغتنامه دهخداچاه . (اِ) معروف و به عربی بئر خوانند. (برهان ). ترجمه بئر. (آنندراج ). گودی دایره ای عمیقی که در زمین جهت بیرون آوردن آب و جز آن کنند. مغاک . چال . (ناظم الاطباء). گودالی که در آن آب زاینده باشد. و مجازاً آب آن را هم گویند. (فرهنگ نظام ). بِئر. جُب . جُرموز. خَفیة. رَجَم . ر
پیچاهلغتنامه دهخداپیچاه . (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش لشت نشاء شهرستان رشت . واقع در 5 هزارگزی خاور لشت نشاء و 8هزارگزی شمال پل سفیدرود. جلگه . معتدل ، مرطوب . دارای 260 تن سکنه . آب آن ا
پیچاهلغتنامه دهخداپیچاه .(اِ) پیچیده . پیچیده و مرغول (موی سر) : ز مشک تبتی مرغول و پیچاه فروهشته ز فرقش تاکمرگاه .فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
پینچاهلغتنامه دهخداپینچاه . (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه بخش آستانه ٔشهرستان لاهیجان و 5 هزارگزی باختر آستانه . جلگه ، معتدل مرطوب . دارای 255 تن سکنه ٔ گیلکی و فارسی زبان . آب آنجا از کیاجو از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم
خاک چاهلغتنامه دهخداخاک چاه . [ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکی که از چاه بدست می آید. خاکی که در اثر گودبرداری چاه بدست می آید. ثَلَّه . جِبا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خان محمدچاهلغتنامه دهخداخان محمدچاه . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) نام ایستگاه راه آهن بین میرجاوه به زاهدان است و در 38 هزارگزی شمال باختری میرجاوه و کنار راه آهن میرجاوه به زاهدان قرار دارد. این ناحیه در جلگه واقع و با آب و هوای مناطق گرمسیری است و دارای <span class=