لغتنامه دهخدا
مسح . [ م َ ] (ع مص ) مالیدن و دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن . (از منتهی الارب ). ازاله اثر از چیزی ، چنانکه در دعا گویند «مسح اﷲ مابک من علة»؛ یعنی آن را برطرف کند. (از اقرب الموارد). پاک کردن . زدودن : قَشْو؛ مسح کردن روی . (از منتهی الارب ). بسودن