چخلغتنامه دهخداچخ . [ چ َ ] (اِ) غلاف کارد و شمشیر و مانند آنرا گویند. (برهان ). غلاف کارد و شمشیر و امثال آن . (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ).غلاف کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد. (جهانگیری ) (شعوری ). غلاف کارد و شمشیر. (آنندراج ). غلاف کارد و شمشیر و جز آن . جلد شمشیر و جز آن . (ناظم الاط
چخلغتنامه دهخداچخ . [ چ ِ / چ َ ] (صوت ) کلمه ای که بدان سگ را دور کنند. (ناظم الاطباء). لفظی است که با آن سگ را میرانند. (فرهنگ نظام ). کلمه ای که عتاب کردن سگ را بکار رود؛ یعنی دور شو، گم شو. آوازی برای راندن سگ . کلمه ای است راندن سگ را. مقابل : بیاه ! ب
چخ چخلغتنامه دهخداچخ چخ . [ چ ِ چ ِ ] (صوت ) چخ . آوازی که بدان سگ را رانند. لفظی که راندن سگ را دلالت کند. در مقابل بیاه ! بیاه ! که دال بر خواندن سگ است . رجوع به چخ شود.
چخ چخلغتنامه دهخداچخ چخ . [ چ ِ چ ِ ] (صوت ) چخ . آوازی که بدان سگ را رانند. لفظی که راندن سگ را دلالت کند. در مقابل بیاه ! بیاه ! که دال بر خواندن سگ است . رجوع به چخ شود.
چخ چخیلغتنامه دهخداچخ چخی . [ چ َ چ َ ] (اِ) بازیچه ٔ اطفال است ، دارای دسته و سری که ظرف کوچک بسته ٔ میان تهی است و در آن چند دانه ریگ است و بچه ها آنرا تکان داده از صدای آن لذت میبرند. (فرهنگ نظام ). جق جقه .
چخرلغتنامه دهخداچخر. [ چ َ ] (اِخ ) یکی از شانزده مملکت اوستایی که با شاهرود فعلی مطابقت میکرده است . (از ایران باستان حاشیه ٔ ص 156).
ﭐخْسَؤُواْفرهنگ واژگان قرآناي سگان گم شويد-اي سگان دور شويد(خسات الکلب فخسئا معنايش اين است که سگ را از روي اهانت چخ کردم ، رفت و در گوشهاي نشست ، و عرب وقتي ميخواهد به سگ بگويد : چخ ، ميگويد : اخسا و بنا به گفته راغب ، در کلام ،استعاره کنايهاي به کار رفته ، و مراد ازاين کلام زجر و چخ کردن اهل جهنم و قطع کلام ايشان است .
هسلغتنامه دهخداهس . [ ] (اِ) نام درختی است . کوله خاس . خاس . خاش . طیم . عودالخیر. شرابه . کنگه . چخ . الاش . (یادداشت به خط مؤلف ).
پخلغتنامه دهخداپخ . [ پ َ ] (اِ صوت ) پیشت ! لفظی که در ماوراءالنهر بدان گربه را رانند. آوازی که بدان گربه را بیرون کردن خواهند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان رانند. (برهان ). چخ : عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده است بپای خویش همی آردش سوی مسلخ کسی که گر
غلافلغتنامه دهخداغلاف . [ غ ُ / غ ِ / غ َ ] (ع اِ) پوشش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آنچه بدان چیزی را بپوشانند. الغشاءیغشی به الشی ٔ کغلاف القارورة و السیف و الکتاب ، یقال : «جرد السیف من غلافه ». (اقرب الموارد). لفافه و هرآن
چخرلغتنامه دهخداچخر. [ چ َ ] (اِخ ) یکی از شانزده مملکت اوستایی که با شاهرود فعلی مطابقت میکرده است . (از ایران باستان حاشیه ٔ ص 156).
چخانلغتنامه دهخداچخان . [ چ َ ] (نف ، ق ) ستیزه کنان . (برهان ) (آنندراج ). ستیزه کننده . (ناظم الاطباء). ستیزه کننده میباشد. (انجمن آرا). آنکه ستیزه کند. || سعی کنان . (برهان ). سعی و جهد کننده . (ناظم الاطباء). کوشا و ساعی .
چخجلغتنامه دهخداچخج . [ چ َ ] (اِ) علتی که در گلو پدید آید و اگر چه درد ندارد لیکن بریدن آن موجب هلاکت شود، و بیشتر مردم فرغانه و گیلان بدان مبتلا شوند. (شعوری ). به عربی سلعه . (شعوری ). رجوع به جخج و جخش و چخش شود.
چخماخ زدنلغتنامه دهخداچخماخ زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چخماخ بکار بردن . بوسیله ٔ چخماخ آتش روشن کردن . دو پاره ٔ سنگ چخماخ را بهم زدن ، تا آتش از آن جهد. چخماق زدن .با آتشزنه آتش افروختن . || تبرزین زدن .
چخ چخلغتنامه دهخداچخ چخ . [ چ ِ چ ِ ] (صوت ) چخ . آوازی که بدان سگ را رانند. لفظی که راندن سگ را دلالت کند. در مقابل بیاه ! بیاه ! که دال بر خواندن سگ است . رجوع به چخ شود.
چخاچخلغتنامه دهخداچخاچخ . [ چ َ چ َ ](اِ صوت ) صدا و آواز زدن شمشیر باشد از پی هم . (برهان ) (آنندراج ). آواز ضرب شمشیر بود که از پی هم بزنند. (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). صدا و آواز برخورد شمشیر از پی هم . (ناظم الاطباء). صدای زدن تیر و شمشیر. (شعوری ) چاکاچاک . چاک چاک . چکاچاک . چکاچک . طراق
ناچخلغتنامه دهخداناچخ . [ چ َ ] (اِ)تبرزین . || سنان و نیزه ٔ دوشاخه . پیکان دوشاخه . || نیزه . نیزه ٔ کوچک . صاحب برهان قاطع آرد: تبرزین را گویند و آن نوعی از تبر است که سپاهیان بر پهلوی زین اسب بندند و بعضی گویند سنانی است که سر آن دو شاخ باشد و نیزه ٔ کوچک را نیز گویند.(برهان قاطع). و دکتر
ملچخلغتنامه دهخداملچخ . [ م ِ چ َ ] (اِ) سنگی را گویند که در فلاخن گذارند و اندازند. (برهان ). سنگ فلاخن را گویند. (آنندراج ). سنگی که در فلاخن برای انداختن گذارند. (ناظم الاطباء).