چخماقلغتنامه دهخداچخماق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه که در 48هزارگزی خاور تربت حیدریه بر سر راه شوسه ٔ عمومی باخرز واقع شده . جلگه و معتدل است و 648 تن سکنه دارد. آبش ازقنات ، محصولش غ
چخماقلغتنامه دهخداچخماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) آتش زنه ، و آن را به ترکی «چقماق » گویند. (آنندراج ). چخماغ . بمعنی آتش زنه . (از ناظم الاطباء). آتش باره . (فرهنگ نعمةاﷲ). چخماخ . سنگ چخماق . سنگ آتشزنه . آتش افروزنه . آتش گیره . چقمق . آتش پرک . زند (بعربی ). سنگ یا قطعه ٔ آهنی که بسنگ دیگر زنن
چخماقلغتنامه دهخداچخماق .[ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی که در 61هزارگزی شمال باختری خوی و 31هزارگزی راه عمومی کرگش به الند واقع شده کوهستانی و سردسیر است و 188 تن
چخماقفرهنگ فارسی عمید۱. قطعۀ آهن که به سنگ میزنند تا جرقه تولید شود و با آن آتش روشن کنند؛ آتشزنه.۲. آلتی در تفنگ که وقتی به ته فشنگ میخورد گلوله محترق میشود.
چخماغلغتنامه دهخداچخماغ . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) چخماق .بمعنی آتشزنه . (ناظم الاطباء). رجوع به چخماق شود.
خماکbendsواژههای مصوب فرهنگستانیکی از علائم عمدة وافشارزدگی که به صورت درد در مفاصل بزرگ بدن بروز میکند
چخماق زدنلغتنامه دهخداچخماق زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چخماخ زدن . چقماق زدن . سنگ چخماق زدن . آتشپرک زدن . دو پاره سنگ یاپاره ٔ سنگ و آهنی را بیکدیگر زدن ، افروختن آتش را. بکار بردن سنگ چخماق . از سنگ چخماق برای روشن کردن آتش استفاده نمودن . اقتداح . رجوع به چخماخ زدن شود.
چخماق بلاغلغتنامه دهخداچخماق بلاغ . [ چ َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر که در 35500گزی باختر اهر و 13هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر واقع شده . کوهستانی و معتدل است و 507 تن
چخماقلولغتنامه دهخداچخماقلو. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کسبایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد که در 36هزارگزی شمال باختری بجنورد و 3هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به شقاق واقع شده . کوهستانی و معتدل است و <span class="hl" dir
چخماقلولغتنامه دهخداچخماقلو. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گچلرات بخش بلدشت شهرستان ماکو که در 36هزارگزی جنوب گچلرات و 6هزارگزی شمال ارابه رو نازیک واقع شده . دامنه ، معتدل و مالاریائی است و 125</sp
چخماقیلغتنامه دهخداچخماقی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چخماق . منسوب به سنگ چخماق . سنگ چخماق . - سبیل چخماقی . سبیل های چخماقی ؛ سبیل تاب داده و از دو سوی بجانب بالاگرائیده . سبیلی که نوک تافته و برگشته بسوی بالا دارد. بروتی که دنبال آن از دو سوی ببالا برگشته باشد.
چخماقیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ تر - فا. ] (ص نسب .) = چخماخی : 1 - منسوب به چخماق ، از سنگ چخماق . 2 - آن که سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق می زند. ؛سبیل ~سبیل تاب داده که از دو سوی به طرف بالا گراییده .
چقماقلغتنامه دهخداچقماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. (آنندراج ) (غیاث ). آتشزنه و چخماق . (ناظم الاطباء). چخماق . سنگ چخماق . چقمق . و رجوع به چخماخ و چخماق و آتشزنه شود. || طعنه و سرزنش . (آنندراج ). و رجوع به چقماچی و چقماقی
چخماق زدنلغتنامه دهخداچخماق زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چخماخ زدن . چقماق زدن . سنگ چخماق زدن . آتشپرک زدن . دو پاره سنگ یاپاره ٔ سنگ و آهنی را بیکدیگر زدن ، افروختن آتش را. بکار بردن سنگ چخماق . از سنگ چخماق برای روشن کردن آتش استفاده نمودن . اقتداح . رجوع به چخماخ زدن شود.
چخماق بلاغلغتنامه دهخداچخماق بلاغ . [ چ َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر که در 35500گزی باختر اهر و 13هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر واقع شده . کوهستانی و معتدل است و 507 تن
چخماق تپهلغتنامه دهخداچخماق تپه . [ چ َ ت َپ ْ پ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شراء بخش وفس شهرستان اراک که در 34هزارگزی جنوب باختر کمیجان و 6هزارگزی راه خنداب به همدان واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir="ltr"
چخماق درهلغتنامه دهخداچخماق دره . [ چ َ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج که در 28هزارگزی شمال خاوری سنندج و 3هزارگزی جنوب شوسه ٔ سنندج به همدان واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir
چخماقلولغتنامه دهخداچخماقلو. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کسبایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد که در 36هزارگزی شمال باختری بجنورد و 3هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به شقاق واقع شده . کوهستانی و معتدل است و <span class="hl" dir
سنگ چخماقلغتنامه دهخداسنگ چخماق . [ س َ گ ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آتش زنه . (فرهنگستان ). ابوالنار (سنگ بالایی ) ام النار (سنگ پائینی ). زیرباخ . ابوزلزله . ابوزیاد. (المرصع).
پایه ٔ چخماقلغتنامه دهخداپایه ٔ چخماق . [ ی َ / ی ِ ی ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) ماشه (در تفنگ ) .