چراغ پافرهنگ فارسی عمید۱. هر چیزی که چراغ روی آن بگذارند؛ پایۀ چراغ.۲. حالت ایستادن اسب هنگامی که هردو دست خود را بلند کند و روی دوپا بایستد.
راق راقلغتنامه دهخداراق راق . (اِ مرکب ) بازیی است که اطفال کنند و آن چنان باشد که اطفال همگی یک صف بندند مانند صف جماعت ، و دوش بدوش ایستند که فاصله نداشته باشند و هر دو دست را از عقب انگشتها بهم گذارند و کاسه مانند گیرند، یکی از ایشان که بزرگ و سالار است انگشتری یا ریگی یا چیز کوچکی دیگر در دس
باربند صندوق عقبboot rack, trunk rackواژههای مصوب فرهنگستانباربندی که بهوسیلۀ تسمهای به صندوق عقب خودرو متصل میشود و برای حمل دوچرخه یا وسایل دیگر از آن استفاده میکنند
جاچمدانیluggage rack, baggage rackواژههای مصوب فرهنگستانرف یا محفظهای معمولاً در بالای سر مسافران در وسایل نقلیه، مانند قطار و اتوبوس و هواپیما برای قراردادن بار و وسایل دستی آنها
چراغ پاشنهstern lightواژههای مصوب فرهنگستانچراغ سفید ثابتی در پاشنۀ شناور با زاویۀ دید 135 درجه از خط میانی، یعنی در هر طرف 67/5 درجه از خط میانی، که از 2 مایلی پاشنه قابل رؤیت است
چراغ پایهدارelevated lightواژههای مصوب فرهنگستانهریک از چراغهای پایهکوتاه در باند پرواز و خزشراه و ایستراه برای هدایت خلبان در شب و بهطورکلی در شرایط دید کم
چراغ پا شدنلغتنامه دهخداچراغ پا شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن دستها و بردو پا ایستادن حیوان چهارپا. (فرهنگ نظام ). بر روی دو پای ایستادن اسب . بلند شدن دو دست اسب بهوا. چراغپایه شدن اسب . رجوع به چراغ پا و چراغپایه شدن شود.
بزلغتنامه دهخدابز. [ ب ُ ] (اِ) گوسفند اعم از آنکه دنبکی باشدیا غیردنبکی ، و آنرا به عربی تیس گویند. (آنندراج ).قسمی از گوسپند بی دنبه که دارای شاخهای راست بدون اعوجاج است و نر و ماده میباشد. (ناظم الاطباء). گوسفند شاخ و ریش دار بی دنبه . (یادداشت دهخدا). پستانداری از خانواده ٔ تهی شاخان جز
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «ازقرای قبه ٔ داغستانست ». (مرآت البلدان ج 4 ص 217).
چراغفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای برای تولید روشنایی، مانند پیهسوز، لامپا و چراغ برق.⟨چراغ آسمان: [قدیمی، مجاز]۱. ماه.۲. آفتاب.⟨چراغ آسمانی: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چراغ آسمان⟨ چراغ الکتریک: [منسوخ] = چراغبرق⟨ چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی که در هوای آزاد روشن میکنند و از وزش
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استعمال است . فتیله ای باشد که آنرا با چربی و روغن و امثال آن روشن کرده باشند. (برهان
پیل چراغلغتنامه دهخداپیل چراغ . [ چ ِ ] (اِخ ) نام دره ای بحدود بلخ و جوزجانان و قندز. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 154 و 308 تا 311 و <span class="hl" dir="
چشمه چراغلغتنامه دهخداچشمه چراغ . [ چ َ م َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 10 هزارگزی شمال سنقرو 3 هزارگزی راه فرعی سنقر به ده عباس واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class
چلچراغلغتنامه دهخداچلچراغ . [ چ ِ چ ِ ] (اِ مرکب ) نخلی باشد از چوب یا نقره که چراغهای بسیار در آن می افروزند. (آنندراج ). نخلی چوبین و یا برنجین و یا نقرگین که چراغ بسیار در آن افروزند. (ناظم الاطباء). نوعی جار یا قندیل بزرگ که انواع بلورین یا سیمین و زرین درساختمانهای مجلل برای روشن کردن سالن
چاه چراغلغتنامه دهخداچاه چراغ . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراب دره بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در5 هزارگزی خاور سراب دره و 2 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت واقع شده ، جلگه ، معتدل و مالاریائی است و <span class