چراغانی کردنلغتنامه دهخداچراغانی کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چراغان کردن . چراغ بسیار بمناسبت جشنی یا شادمانی روشن کردن . چراغباران کردن . جشن گرفتن . مجلس جشن و شادی در محلی که چراغهای بسیار روشن است برپاداشتن . چراغونی کردن . چراغبارونی کردن . رجوع به چر
چراغانیلغتنامه دهخداچراغانی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) چراغان . چراغوانی . چراغبانی . آئین بستن کوی و برزن شهر و چراغ بسیار روشن کردن در جشن ها وعروسی ها. جشن و شادی . چراغونی . چراغبارانی . چراغبارونی .
چراغانیفرهنگ فارسی معین(چِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به چراغان ؛ چراغ های بسیاری که در جشن ها و عروسی ها روشن کنند. 2 - مجلس شادمانی که در آن چراغ های بسیار روشن کنند.
چراغبانیلغتنامه دهخداچراغبانی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، چراغانی . چراغبارانی . چراغونی . رجوع به چراغانی شود.
چراغان شدنلغتنامه دهخداچراغان شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چراغانی شدن .رجوع به چراغان و چراغان کردن و چراغانی شدن شود.
چراغبارانیلغتنامه دهخداچراغبارانی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، چراغانی . چراغونی . چراغبارونی . رجوع به چراغان و چراغانی شود.
چراغانیلغتنامه دهخداچراغانی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) چراغان . چراغوانی . چراغبانی . آئین بستن کوی و برزن شهر و چراغ بسیار روشن کردن در جشن ها وعروسی ها. جشن و شادی . چراغونی . چراغبارانی . چراغبارونی .
چراغانیفرهنگ فارسی معین(چِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به چراغان ؛ چراغ های بسیاری که در جشن ها و عروسی ها روشن کنند. 2 - مجلس شادمانی که در آن چراغ های بسیار روشن کنند.
چراغانیلغتنامه دهخداچراغانی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) چراغان . چراغوانی . چراغبانی . آئین بستن کوی و برزن شهر و چراغ بسیار روشن کردن در جشن ها وعروسی ها. جشن و شادی . چراغونی . چراغبارانی . چراغبارونی .
چراغانیفرهنگ فارسی معین(چِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به چراغان ؛ چراغ های بسیاری که در جشن ها و عروسی ها روشن کنند. 2 - مجلس شادمانی که در آن چراغ های بسیار روشن کنند.