چراغچیلغتنامه دهخداچراغچی . [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف انجمن آرا نویسد: «شهرکی است حاکم نشین از اجزای بخارا که هر سال ده هزار تومان بحکمران بخارا دهد». (از انجمن آرا ذیل لغت چراغچی ). شهری است از بخارا.
چراغچیلغتنامه دهخداچراغچی . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) بمعنی خادمی که برای روشن کردن معین است . (انجمن آرا) (آنندراج ). کسی که چراغ روشن میکند و چراغها سپرده به اوست . (ناظم الاطباء). کسی که برای روشن کردن و نگاهداری چراغ معین است . (فرهنگ نظام ). چاکری که چراغان
چراغچیلغتنامه دهخداچراغچی . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 22هزارگزی باختر سراسکندو20هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقع شده . کوهستانی و معتدل است و 676</
چراغچیفرهنگ فارسی عمید۱. نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مٲمور روشن کردن چراغها باشد.۲. [منسوخ] مٲمور شهرداری که هنگام غروب چراغهای نفتی کوچهها و خیابانها را روشن میکرد.
چراغیلغتنامه دهخداچراغی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ، اِ) خادم امرد صوفیان در خانقاه . مثال :چراغی مرشد آمد؛ یعنی شاگرد و خادم مرشد آمد. رجوع به چراغ شود. || زمینی که وقف شده باشد ازبرای مسجد و اماکن متبرکه . || نذری که جهت روشنائی و اماکن متبرکه به خدام دهند. ||
راغیلغتنامه دهخداراغی . (ص نسبی ) منسوب به راغ : صلصل باغی بباغ اندر همیگرید بدردبلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار.منوچهری .
راغیلغتنامه دهخداراغی . (ع ص ) بانگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پرنده ای است خاکی رنگ و سخت بلندآوازه ، که کثیرالنسل نیز میباشد. || مرد پرگو. (از متن اللغة). || (اِ) کس . یقال : ما بالدّار ثاغ و لا راغ ؛ یعنی نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
چراغچی باشیلغتنامه دهخداچراغچی باشی . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منصبی از مناصب درباری . رئیس چراغچی ها. بزرگتر چراغداران دربار پادشاه یا خانه ٔ اعیان . آنکه رسیدگی به کار چراغچی ها را بر عهده دارد.
جای چراغیلغتنامه دهخداجای چراغی . [ چ ِ ] (اِ مرکب ) جائی که چراغ در آن نهند. جاچراغی . رجوع به جاچراغی شود.
چراغچی باشیلغتنامه دهخداچراغچی باشی . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منصبی از مناصب درباری . رئیس چراغچی ها. بزرگتر چراغداران دربار پادشاه یا خانه ٔ اعیان . آنکه رسیدگی به کار چراغچی ها را بر عهده دارد.
قره آغاج چراغچیلغتنامه دهخداقره آغاج چراغچی . [ ق َ رَ ج ِ چ ِ ](اِخ ) دهی از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 23 هزارگزی باختر سراسکند و 25 هزارگزی خط آهن میانه به مراغه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ
چراغدارلغتنامه دهخداچراغدار. [ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) چراغچی . خادمی که نگهداری و روغن کردن و پاکیزه داشتن چراغها با اوست . دارنده و مواظبت کننده ٔ چراغ . کسی که مسئولیت پاکیزگی و روغنگیری چراغهای خانه ٔ شاهی یا امیری یا اداره ای را عهده دار است . مأمور چراغدار
چیفرهنگ فارسی عمیددارنده؛ کننده؛ سازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تماشاچی، چاپچی، چراغچی، درشکهچی، سورچی، قاپوچی، باشماقچی.
چراغسازلغتنامه دهخداچراغساز. [ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ چراغ . آنکه چراغ ساختن تواند و داند. لامپاساز.چراغچی . آن کس که در تعمیر و اصلاح انواع چراغها مهارت و استادی دارد. رجوع به چراغچی و چراغ سازی شود.
ارباب(کارکنان )گویش تهرانینوکر، کلفت، ندیم، ندیمه، باغبان، دربان، مهتر، کالسکهچی، زیندار، آشپز، آبدار، فراش، کنیز، غلام، دده، لله، دایه، چراغچی، انباردار، لباسدار، کتابخوان، امین حضور، امین خلوت، نسقچی(شکنجهگر)، فانوس کش، رکابدار، مباشر/پیشکار
چراغچی باشیلغتنامه دهخداچراغچی باشی . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منصبی از مناصب درباری . رئیس چراغچی ها. بزرگتر چراغداران دربار پادشاه یا خانه ٔ اعیان . آنکه رسیدگی به کار چراغچی ها را بر عهده دارد.
قره آغاج چراغچیلغتنامه دهخداقره آغاج چراغچی . [ ق َ رَ ج ِ چ ِ ](اِخ ) دهی از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 23 هزارگزی باختر سراسکند و 25 هزارگزی خط آهن میانه به مراغه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ