چراندنلغتنامه دهخداچراندن . [ چ َ دَ ] (مص ) چرانیدن . شبانی کردن و چوپانی نمودن . (ناظم الاطباء). واداشتن حیوان به علف بیابان خوردن . (فرهنگ نظام ). به چرا واداشتن . به چرا بردن اغنام و احشام . رعی : جهاندار گیتی چنان آفریدچنانچون چراند بباید چرید. <p class=
چراندنفرهنگ فارسی عمیدگردش دادن حیوانات علفخوار در علفزار برای چرا؛ به چرا واداشتن؛ وادار به چریدن کردن.
پیراگندنلغتنامه دهخداپیراگندن . [ گ َ دَ ] (مص ) متفرق ساختن . پریشان کردن . افشانیدن . (برهان ). پراگندن . پراگنده ساختن : دلم ز گردش ایام ریش بود فلک نمک نگر که چگونه بر آن بپیراگند.خلاق المعانی .
چرانیدنلغتنامه دهخداچرانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) شبانی و چوپانی کردن . علف در علفزار بحیوانات خورانیدن . (ناظم الاطباء). چراندن . (فرهنگ نظام ). چراندن حیوانات علف خوار در مرتع یا بیابان . ستوران و چارپایان چرائی را در چراگاه چرا دادن . چارپایان علف خوار را به چرا بردن و آنها را در مرتع به چرا واد
گیرانیدنلغتنامه دهخداگیرانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گیراندن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن . (ناظم الاطباء) : چون از طایفه ٔ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانه ٔ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظ
گیراندنلغتنامه دهخداگیراندن .[ دَ ] (مص ) گیرانیدن . گرفتن فرمودن و کنانیدن . (ناظم الاطباء). || چیزی را آتش دادن و آتش کردن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). آتش در چیز قابل اشتعال درزدن . درگرفتن (متعدی ). افروختن . شعله ور ساختن . روشن کردن آن در چیزی ، چون هیمه و جز آن . مشتعل کردن و مشتعل ساخ
چراندنیلغتنامه دهخداچراندنی . [ چ َدَ ] (ص لیاقت ) منسوب به چراندن ، یعنی جائی که لایق و قابل چراندن باشد. (ناظم الاطباء). چرانیدنی . آنچه بکار چراندن آید. سبزه و گیاهی که چراندن را شاید.
چشم چراندنلغتنامه دهخداچشم چراندن . [ چ َ / چ ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اکتساب فیض دیدار کردن و دیدن چیز مرغوب و تماشا کردن آن را. (آنندراج ) : چون چشم از چراندن چشم است رزق مانی همچو دیگران بشکم زنده ایم ما. <p class="autho
نگه چراندنلغتنامه دهخدانگه چراندن . [ ن ِ گ َه ْ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) چشم چرانی کردن . به حسرت و ولع در چیزی نگریستن : بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم .صائب (از آنندراج
grazingدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، چراندن، چریدن، تغذیه کردن از، خراشیدن، گله چراندن، چرانیدن، خوراک دادن
چراندنیلغتنامه دهخداچراندنی . [ چ َدَ ] (ص لیاقت ) منسوب به چراندن ، یعنی جائی که لایق و قابل چراندن باشد. (ناظم الاطباء). چرانیدنی . آنچه بکار چراندن آید. سبزه و گیاهی که چراندن را شاید.
چشم چراندنلغتنامه دهخداچشم چراندن . [ چ َ / چ ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اکتساب فیض دیدار کردن و دیدن چیز مرغوب و تماشا کردن آن را. (آنندراج ) : چون چشم از چراندن چشم است رزق مانی همچو دیگران بشکم زنده ایم ما. <p class="autho
نگه چراندنلغتنامه دهخدانگه چراندن . [ ن ِ گ َه ْ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) چشم چرانی کردن . به حسرت و ولع در چیزی نگریستن : بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم .صائب (از آنندراج