چربگولغتنامه دهخداچربگو. [ چ َ ] (نف مرکب ) بمعنی چرب زبان است ، که کنایه از شیرین سخن باشد. (برهان ). چرب زبان . (ناظم الاطباء). چربگوی . چرب سخن . چرب گفتار. فصیح : همان چربگو مرد شیرین گذارچنین چربی انگیخت از مغز کار. نظامی .|| چ
چربولغتنامه دهخداچربو. [ چ َ] (اِ) بمعنی چربه باشد که پیه چراغ است . (برهان ). چربش . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). چربی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). چربی و روغن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دسومت : تا کی دَوَم از گِردِ در توکاند
چربگویلغتنامه دهخداچربگوی . [ چ َ ] (نف مرکب ) کسی باشد که بسخنان خوش دل مردم بجانب خود راغب سازد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چربگو. چرب زبان . چرب سخن . زبان آور و فصیح . آنکه سخن شیرین و دلنشین گوید. چرب گفتار : زبان و روان بایدت چربگوی خرد رهنمای و دل آزرمجوی .<b
چرب گفتارلغتنامه دهخداچرب گفتار. [ چ َ گ ُ ] (ص مرکب ) چرب زبان . چرب سخن . چربگو. خوش سخن و شیرین زبان : از آن چرب گفتار شیرین زبان گره برگشاد از دل مرزبان . نظامی .همه نیم هشیار و شه نیم مست همه چرب گفتار و شه چرب دست . <p cla
شیرین گزارلغتنامه دهخداشیرین گزار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) شیرین گفتار.شیرین سخن . شیرین بیان . (یادداشت مؤلف ) : همان چربگو مرد شیرین گزارچنین چربی انگیخت از مغز کار. نظامی .رجوع به مترادفات کلمه شود.
چرب گوئیلغتنامه دهخداچرب گوئی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) چرب زبانی . چرب سخنی . چرب گفتاری . شیرین سخنی و خوش زبانی . فصاحت : همه چیزیت هست از خوبروئی ز شیرین شکری و چرب گوئی . نظامی .فسانه بود خسرو در نکوئی فسونگر بود وقت چرب گوئی .<b
چربیلغتنامه دهخداچربی .[ چ َ ] (حامص ، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملایمت و نرمی . (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت . چرب زبانی . مقابل درشتی و خشونت : چرا آمدستی بنزد
چربگویلغتنامه دهخداچربگوی . [ چ َ ] (نف مرکب ) کسی باشد که بسخنان خوش دل مردم بجانب خود راغب سازد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چربگو. چرب زبان . چرب سخن . زبان آور و فصیح . آنکه سخن شیرین و دلنشین گوید. چرب گفتار : زبان و روان بایدت چربگوی خرد رهنمای و دل آزرمجوی .<b