چرخیدنلغتنامه دهخداچرخیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) چرخ زدن . گرد گردیدن . چون سنگ آسیا بدور خویش گشتن . مانند گردباد به گرد خویش درآمدن . گردیدن . بر یک جای گردیدن به گرد خویش . چرخ خوردن بدور خود یا بدور چیزی یا کسی . || رقصیدن . چرخ زدن از روی شوق و شعف . || راه رفتن بیهوده و بدون قصد.بی قصدی و کار
چرخیدندیکشنری فارسی به انگلیسیcircle, circulate, compass, eddy, gyrate, reel, revolve, rotate, round, swirl, turn, wheel
رخیدنلغتنامه دهخدارخیدن . [ رَ دَ ] (مص ) نفس کشیدن و نفس زدن بواسطه ٔ برداشتن و کشیدن بار گران و یا مشقت دیگر. (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). به معنی نفس زدن باشد برای حمل بار گران . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). نفس تند زدن از دویدن و بار داشتن . (از فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات )
pivotedدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخش، چرخیدن، روی چیزی چرخیدن، روی پاشنه گشتن، چرخاندن، روی پاشنه چرخیدن