چردلغتنامه دهخداچرد. [ چ َ ] (اِ) آستان در خانه را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). آستان در خانه . (ناظم الاطباء) : ابا پیل و از چند مردان مردکه جویند مر گنج را زیر چرد . حکیم زجاجی (از جهانگیری ).|| جائی که آستان در را بر آنجا نهند.
چردلغتنامه دهخداچرد. [ چ َ رَ ] (ص ) رنگی باشد مایل بسرخی مخصوص به اسب و استر و خر و الاغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). رنگی باشد بسرخ مایل که مخصوص اسب و استر بود. (جهانگیری ). رجوع به چرده و چرته و چرزه شود.
چردلغتنامه دهخداچرد. [ چ َرْ رَ ] (اِ) عربده و جنگ را گویند. (برهان ). تشدد و عربده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). هنگامه و غوغا و عربده و جنگ . (ناظم الاطباء) : مردم سفله بسان گرسنه گربه گاه بنالد بزار و گاه بچرد تاش همی خوار داری و ندهی چیزاز تو چو فر
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
چردانلغتنامه دهخداچردان . [ چ َ ] (اِ) طاس یا کشکولی که گدایان موقع گدایی در دست گیرند و آنچه را که ستانند در آن جای دهند. || حلقه ٔ در. (فرهنگ شعوری ).
چرداوللغتنامه دهخداچرداول . [ چ َ وُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام که حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال و شمال باختر بکوه وردلان ، از طرف خاور و جنوب باختر بدهستان خزل . موقعیت طبیعی کوهستانی است ، هوای آبادیهائی که در دامنه ٔ ارتفاعات کوه وردلان واقعند معت
چردهلغتنامه دهخداچرده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) به معنی رنگ و لون باشد عموماً. (برهان ). رنگ و لون را گویند. (جهانگیری ). رنگ و گون و لون . (ناظم الاطباء). رنگ . (فرهنگ نظام ). چرته . فام . || رنگ بسیاهی مایل را گویند خصوصاً. (برهان ). || پوست بدن و روی آدمی را
متبسرلغتنامه دهخدامتبسر. [ م ُ ت َ ب َس ْ س ِ ] (ع ص ) روز خنک . (آنندراج ). || پای خفته . (آنندراج ). پای افسرده وخوابیده . (ناظم الاطباء). || گاوی که ریشه های گیاه خشک چرد. (آنندراج ). گاوی که ریشه های خشک گیاه را می چرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبسر شود.
موضعلغتنامه دهخداموضع. [ ض ِ] (ع ص ) شتری که در کنار آب گیاه ترش می چرد: بعیر موضع. (از ناظم الاطباء). موضعة. رجوع به موضعة شود.
چردانلغتنامه دهخداچردان . [ چ َ ] (اِ) طاس یا کشکولی که گدایان موقع گدایی در دست گیرند و آنچه را که ستانند در آن جای دهند. || حلقه ٔ در. (فرهنگ شعوری ).
چرداوللغتنامه دهخداچرداول . [ چ َ وُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام که حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال و شمال باختر بکوه وردلان ، از طرف خاور و جنوب باختر بدهستان خزل . موقعیت طبیعی کوهستانی است ، هوای آبادیهائی که در دامنه ٔ ارتفاعات کوه وردلان واقعند معت
چردهلغتنامه دهخداچرده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) به معنی رنگ و لون باشد عموماً. (برهان ). رنگ و لون را گویند. (جهانگیری ). رنگ و گون و لون . (ناظم الاطباء). رنگ . (فرهنگ نظام ). چرته . فام . || رنگ بسیاهی مایل را گویند خصوصاً. (برهان ). || پوست بدن و روی آدمی را
میچردگویش خلخالاَسکِستانی: čarə دِروی: čar.ə شالی: čarə کَجَلی: me.ččar.e کَرنَقی: čarrə کَرینی: čarrə کُلوری: čarə گیلَوانی: čarə لِردی: čarə
میچردگویش کرمانشاهکلهری: lawaře:d گورانی: lawaře:d سنجابی: lawaře:d کولیایی: alawaře:d زنگنهای: lawaře:d جلالوندی: malavaře: زولهای: malavaře: کاکاوندی: malavaře: هوزمانوندی: malavaře: