چرزلغتنامه دهخداچرز. [ چ َ ] (اِ) پرنده ایست که او را به چرغ و باز و امثال آن شکار کنند، و چون چرغ یا باز خواهند که او را بگیرند پیخالی بر سر وروی آنها اندازد و خود را خلاص کند، و بعربی «حباری »گویندش و ترکان «توغدری ». (برهان ). جانوریست پرنده که آنرا بچرغ و باز و امثال آن شکار کنند و گوشت
چرزفرهنگ فارسی عمید= هوبره: ◻︎ به چنگال قهر تو در خصم بددل / بُوَد همچو چرزی به چنگال شاهین (رودکی: ۵۲۷).
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
جوش 1rashواژههای مصوب فرهنگستانبثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد متـ . دانه 3
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
چرزهلغتنامه دهخداچرزه . [ چ َ زَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ایست قدیم النسق از قرای طارم واقع در میان کوه و بیست وپنج خانوار سکنه دارد که بزبان فرس قدیم تکلم میکنند. هوایش معتدل است . زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود و گردنه ٔ ناهموار و راهی صعب العبور دارد». (از مرآت البلدان ج
چرزهلغتنامه دهخداچرزه . [ چ َ زَ / زِ] (اِ) بمعنی چرده است . پوست رو و بدن آدمی و حیوان . (آنندراج ) (غیاث ). پوست رو و تن آدمی . (ناظم الاطباء). چرده . چرته . || تیره رنگ مایل بسیاهی . (ناظم الاطباء). چرده . || اسب سرخ تیره رنگ .(ناظم الاطباء). چرده . و رجوع
چرزه خونلغتنامه دهخداچرزه خون . [ چ َ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریزکه در 4هزارگزی جنوب بستان آباد در مسیر راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقعست آبش از دهات اوجان چای ، محصولش غلات ، سیب زمینی و یونجه ، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش ما
چرزه خونواژهنامه آزاداسب خون (پیشنهاد کاربران) نام روستایی است، به معنی جایی که پرندۀ کوچکی به نام چرز در آن آواز می خواند. این واژه ممکن است ترکیبی از دو واژۀ چرز (رک دهخدا) و خون (خواننده، خواندن) باشد.
خاک خسپهلغتنامه دهخداخاک خسپه . [ خ ُ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) پرنده ای است صحرائی که آن را به فارسی چرز و بترکی چقرق گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
چرزهلغتنامه دهخداچرزه . [ چ َ زَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ایست قدیم النسق از قرای طارم واقع در میان کوه و بیست وپنج خانوار سکنه دارد که بزبان فرس قدیم تکلم میکنند. هوایش معتدل است . زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود و گردنه ٔ ناهموار و راهی صعب العبور دارد». (از مرآت البلدان ج
چرزهلغتنامه دهخداچرزه . [ چ َ زَ / زِ] (اِ) بمعنی چرده است . پوست رو و بدن آدمی و حیوان . (آنندراج ) (غیاث ). پوست رو و تن آدمی . (ناظم الاطباء). چرده . چرته . || تیره رنگ مایل بسیاهی . (ناظم الاطباء). چرده . || اسب سرخ تیره رنگ .(ناظم الاطباء). چرده . و رجوع
چرزه خونلغتنامه دهخداچرزه خون . [ چ َ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریزکه در 4هزارگزی جنوب بستان آباد در مسیر راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقعست آبش از دهات اوجان چای ، محصولش غلات ، سیب زمینی و یونجه ، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش ما
چرزه خونواژهنامه آزاداسب خون (پیشنهاد کاربران) نام روستایی است، به معنی جایی که پرندۀ کوچکی به نام چرز در آن آواز می خواند. این واژه ممکن است ترکیبی از دو واژۀ چرز (رک دهخدا) و خون (خواننده، خواندن) باشد.