چروکلغتنامه دهخداچروک . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست جدیدالنسق از مزارع زنجان رود خمسه که زراعتش غله است و ساکنین آن شصت خانوار و از طایفه ٔ دویرن میباشند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 223).
چروکلغتنامه دهخداچروک . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) چُرَک . مطلق نانرا گویند، خواه نان گندم باشد و خواه نان جو و ارزن و برنج و بلوط و مانند آن . (برهان ) . نانرا گویند از هر چه پخته باشند چه گندم چه جو، چه ارزن ، چه بلوط. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعضی از فرهنگ ها نوشته اند که نان باشد. (جهانگیری ).
چروکلغتنامه دهخداچروک . [ چ ُ ] (اِ) چین و شکنج و درهم نشسته را گویند. (برهان ). مرادف چین است که چین و چروک و شکنج گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چین و شکنج و تا. (ناظم الاطباء). شکن و چین . (فرهنگ نظام ). چین و شکنی که در پوست بدن یا جامه یا پارچه و امثال آن پدید آید. کلمه ٔ عامیانه ای به م
چروکدارلغتنامه دهخداچروکدار. [ چ ُ ] (نف مرکب ) پوست بدن یا جامه یا پارچه ای دارای چین و چروک . دارای چین و شکنج . چین و چروکدار. رجوع به چروک شود.
چروکیدنلغتنامه دهخداچروکیدن . [ چ ُ دَ ] (مص جعلی ) چین دار شدن و تا خوردن . (ناظم الاطباء). چین خوردن . چروک خوردن . پر چین و شکن شدن . چین و چروک شدن .
چروکیدهلغتنامه دهخداچروکیده . [ چ ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) چروک شده . چروک خورده . چین خورده . ترنجیده . تاخورده و ناصاف شده . رجوع به چروکیدن و چروک خورده و چروک شده شود.
چروک افتادنلغتنامه دهخداچروک افتادن . [ چ ُ اُ دَ ] (مص مرکب )چروک شدن . در تداول عامه ، چین افتادن پوست بدن یا جامه و غیره . در تداول عوام ، چین و چروک شدن دست و صورت یا لباس و جز آن . رجوع به چروک و چروک شدن شود.
چروک برداشتنلغتنامه دهخداچروک برداشتن . [ چ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) چروک شدن جامه بسبب نشستن یا بعلت دیگر. چروک خوردن . ناصاف شدن جامه یا پارچه بسببی . ناصاف شدن جامه یا پارچه . رجوع به چروک شدن و چروک خوردن شود.
چروک خوردنلغتنامه دهخداچروک خوردن . [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) چروک افتادن . ترنجیدن . چروک شدن پوست بدن یا جامه یا پارچه وجز اینها. چروک برداشتن چیزی . چین و چروک خوردن . رجوع به چروک افتادن و چروک برداشتن و چروک شدن شود.
چروک داشتنلغتنامه دهخداچروک داشتن . [ چ ُ ت َ ] (مص مرکب ) باچین و چروک بودن . چین و شکنج داشتن پوست بدن یا جامه یا پارچه و جز اینها. ناصاف بودن پارچه یا جامه .
چروک شدنلغتنامه دهخداچروک شدن . [ چ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چروکیدن . پرچین و شکنج شدن پوست بدن در اثر پیری یا بسبب دیگر.تاه شدن و ناصاف شدن جامه یا پارچه بعلتی . ناصاف شدن . چین و شکن افتادن در پوست بدن یا در جامه و امثال آن . چین و چروک برداشتن . چین خوردن . رجوع به چروک افتادن و چروک برداشتن و چ
چین و چروکلغتنامه دهخداچین و چروک . [ ن ُچ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چین و چوروک . چین و شکن . با شکن و نورد بسیار. با کیس و نورد و شکنج بسیار.
پُرچروکrugose, rough, wrinkledواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برگی با رگبندی مشبک خیلی برجسته در هر دو طرف برگ