چشمیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ا، تیزبین، نزدیکبین، دوربین، آستیگمات، کمسو، عینکی مربوط بهنگاه: چپچپ، دزدانه حیران، محو، خیره، وقزده، ازحدقه درآمده، زُل اشکبار، بارانی، اشکی
پوستکَنی شیمیاییchemical barking, chemical peeling, chemi-peelingواژههای مصوب فرهنگستانکَتزنی درخت در دورۀ رشد و تزریق مواد شیمیایی به بُنلاد برای جداسازی آسان پوست پس از قطع درخت
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
چشمیدرلغتنامه دهخداچشمیدر. [ چ َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج که در 24 هزارگزی جنوب خاوری زراب و 8 هزارگزی شمال باختری بایگلان واقع است . کوهستانی و سردسیراست و 700</s
چشمیزکلغتنامه دهخداچشمیزک . [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِ مرکب ) دانه ای است سیاه و لغزنده که با نبات در چشم کشند و معرب آن تشمیزج است . (برهان ) (آنندراج ). تشمیزج و چاکسو. (ناظم الاطباء). دانه ای است بقدر بهدانه و مثلث و سیاه و براق که در داروهای چشم بکار برند و معرب
چشمیزکفرهنگ فارسی عمیددانهای سیاه و براق که برای معالجۀ چشمدرد به کار میرفته. چشمک؛ چشام؛ چشوم؛ چشخام؛ چاکشو؛ چاکشی؛ خاکشو؛ چاکسی؛ چشملان؛ تشن؛ حسبالسودان.
چشمی 1eyepiece, ocularواژههای مصوب فرهنگستانعدسی یا سامانهای اپتیکی در ریزبین که جلوی چشم ناظر قرار میگیرد
چشمیدرلغتنامه دهخداچشمیدر. [ چ َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج که در 24 هزارگزی جنوب خاوری زراب و 8 هزارگزی شمال باختری بایگلان واقع است . کوهستانی و سردسیراست و 700</s
چشمیزکلغتنامه دهخداچشمیزک . [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِ مرکب ) دانه ای است سیاه و لغزنده که با نبات در چشم کشند و معرب آن تشمیزج است . (برهان ) (آنندراج ). تشمیزج و چاکسو. (ناظم الاطباء). دانه ای است بقدر بهدانه و مثلث و سیاه و براق که در داروهای چشم بکار برند و معرب
چشمیزکفرهنگ فارسی عمیددانهای سیاه و براق که برای معالجۀ چشمدرد به کار میرفته. چشمک؛ چشام؛ چشوم؛ چشخام؛ چاکشو؛ چاکشی؛ خاکشو؛ چاکسی؛ چشملان؛ تشن؛ حسبالسودان.
چشمی 1eyepiece, ocularواژههای مصوب فرهنگستانعدسی یا سامانهای اپتیکی در ریزبین که جلوی چشم ناظر قرار میگیرد
دش چشمیلغتنامه دهخدادش چشمی . [ دُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حسد. رشک . (یادداشت مؤلف ) : اردشیر دانست که اردوان از دش چشمی و بدکامی [ این ] را میگوید. (کارنامه ٔ اردشیر ترجمه ٔ صادق هدایت ص 10).
چهارچشمیلغتنامه دهخداچهارچشمی .[ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) صفت کسی که چشمهای کاملاً باز و مراقب داشته باشد: فلان چهارچشمی است ؛ یعنی مواظب همه چیز و همه ٔ امور هست . چارچشمی .
خیره چشمیلغتنامه دهخداخیره چشمی . [ رَ /رِ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . ستهندگی . لجاجت . خودسری . خیره سری . خودرایی . عناد. (یادداشت مؤلف ).
چارچشمیلغتنامه دهخداچارچشمی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ) با چهار چشم ، کنایه است از مراقبت بسیار؛ چارچشمی چیزی را پائیدن ، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود. || چارچشمی گریه کردن ، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غا
چشم وهمچشمیلغتنامه دهخداچشم وهمچشمی . [ چ َ / چ ِ م ُ هََچ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) رقابت . همسری کردن با کسی .