چغانیلغتنامه دهخداچغانی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چغان و اهل چغان . منسوب به «چغان » که بعضی آن را ناحیتی و برخی شهری در ماوراءالنهر دانسته اند. صغانی و صاغانی ، آن کس که در ناحیت یاشهر چغان میزیسته یا بدانجا منسوب بوده است . اهل چغان . تنی از مردم چغان . از مردم چغانیان :<
چغانیفرهنگ فارسی عمیداز مردم چغان: ◻︎ چغانی و شنگان و ختلان و بلخ / شده روز بر هرکسی تار و تلخ (فردوسی: ۷/۲۷۶).
غیانیلغتنامه دهخداغیانی . [ غ َی ْ یا ] (ص نسبی ) منسوب به غَیّان ، بطنی از جهینه . (از انساب سمعانی ).رجوع به غَیّان شود. || منسوب به غَیّان ،بطنی از خزرج . رجوع به غَیّان شود. || منسوب به غَیّان ، بطنی از خطمه . رجوع به غَیّان شود.
غانیلغتنامه دهخداغانی . (اِخ ) شاعری عطار از شعرای عصر فاتح اکری . وی وصایای لقمان حکیم را از فارسی به ترکی ترجمه کرده است . (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 635).
غانیلغتنامه دهخداغانی . (ع ص ) نعت فاعلی از غنا. سرودکننده . (غیاث ). || توانگر. مالدار. (منتهی الارب ).
غیانیلغتنامه دهخداغیانی . [ غ َی ْ یا ] (اِخ ) عمیربن حبیب بن خماشةبن جویبربن عبیدبن غیان بن عامربن خطمه ، از رسول خدا (ص ) روایت دارد، و او جد ابوجعفر خطمی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185).
چغانیانلغتنامه دهخداچغانیان . [چ َ ] (اِخ ) معرب آن صغانیان . ناحیه ای است واقع در مسیر علیای آمودریا (جیحون ). مرکز این ناحیه نیز بهمین نام خوانده میشده و نسبت بدان چغانیانی یا چغانی است . نام رودخانه ای موسوم به «چغان رود» (که امروز سرخن بضم اول و فتح سوم گویند) که چغانیان را مشروب سازد از همی
چغانی رودلغتنامه دهخداچغانی رود. [ چ َ ] (اِخ ) چغان رود. منسوب به شهر چغان است . (انجمن آرا ذیل لغت چغانه ) : در چغانی رود اگر روزی فروشوید دو دست ماهیان را چون صدف در تن پدیدآید درر.فرخی .
رضی چغانیلغتنامه دهخدارضی چغانی . [ رَ ی ِ چ َ ] (اِخ ) یا رضی الدین چغانی یا صغانی یا صاغانی . رجوع به رضی الدین (حسن بن محمدبن حیدر...) شود.
رضی الدین چغانیلغتنامه دهخدارضی الدین چغانی . [ رَ ضی یُدْ دی ن ِ چ َ ](اِخ ) رضی الدین صغانی یا صاغانی . حسن بن محمدبن حیدر... صغانی . رجوع به رضی الدین (حسن بن محمد...) شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد چغانی ، والی چغانیان . رجوع به ابوالمظفر چغانی ... شود.
ابوالمظفرلغتنامه دهخداابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمد چغانی . رجوع به ابوالمظفر چغانی عبداﷲ... شود.
ابوالمظفرلغتنامه دهخداابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) فخرالدوله ٔ چغانی . رجوع به ابوالمظفر چغانی احمدبن محمد... شود.
ابوالمظفرلغتنامه دهخداابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) طاهربن فضل چغانی . رجوع به ابوالمظفر چغانی . طاهربن فضل ... شود.
ابوالمظفرلغتنامه دهخداابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمد چغانی . رجوع به ابوالمظفر چغانی احمد بن محمد... شود.
چغانی رودلغتنامه دهخداچغانی رود. [ چ َ ] (اِخ ) چغان رود. منسوب به شهر چغان است . (انجمن آرا ذیل لغت چغانه ) : در چغانی رود اگر روزی فروشوید دو دست ماهیان را چون صدف در تن پدیدآید درر.فرخی .
چغانیانلغتنامه دهخداچغانیان . [چ َ ] (اِخ ) معرب آن صغانیان . ناحیه ای است واقع در مسیر علیای آمودریا (جیحون ). مرکز این ناحیه نیز بهمین نام خوانده میشده و نسبت بدان چغانیانی یا چغانی است . نام رودخانه ای موسوم به «چغان رود» (که امروز سرخن بضم اول و فتح سوم گویند) که چغانیان را مشروب سازد از همی
رضی الدین چغانیلغتنامه دهخدارضی الدین چغانی . [ رَ ضی یُدْ دی ن ِ چ َ ](اِخ ) رضی الدین صغانی یا صاغانی . حسن بن محمدبن حیدر... صغانی . رجوع به رضی الدین (حسن بن محمد...) شود.
رضی چغانیلغتنامه دهخدارضی چغانی . [ رَ ی ِ چ َ ] (اِخ ) یا رضی الدین چغانی یا صغانی یا صاغانی . رجوع به رضی الدین (حسن بن محمدبن حیدر...) شود.