چللغتنامه دهخداچل . [ چ َ ] (اِ) بندی باشد که از چوب و علف و سنگ و گل و خاک در پیش رودخانه و جوی ببندند. (برهان ) (از جهانگیری ). بندی که از چوب و کاه و سنگ و علف در پیش رودخانه و جوی ببندند و « ورغ » گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از رشیدی ). بندروغ و بندی که از چوب و نی و علف و گل و لای و
چللغتنامه دهخداچل . [ چ َ ] (فعل امر) امر به رفتن ، یعنی برو و بهندی نیز همین معنی دارد. (برهان ). امر از رفتن بود. (جهانگیری ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی به همان معنی استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). امر از چلیدن به معنی رفتن و این مشترک است در فارسی و هندی . (غیاث ). کلمه
چللغتنامه دهخداچل . [ چ ِ ] (اِ) در لهجه ٔ قزوین ، چوبها و نخی که در فاصله ٔ دو چرخ پنبه ریسی است . || در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ، به غربال بزرگی اطلاق شود که سوراخهای فراخ دارد و بیشتر در پاک کردن گندم یا جو از کاه و خاشاک به کار رود.
چللغتنامه دهخداچل . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلده بخش نور شهرستان آمل که در 8 هزارگزی جنوب خاوری بلده واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گل
چللغتنامه دهخداچل . [ چ ِ ] (ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. (جهانگیری ) (رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب دست راست و پای چپ س
خطیابیline hunting, LHواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند با گرفتن یک شماره و دستیابی به تعدادی واسط، ازطریق هر خطی که آزاد باشد ارتباط برقرار کند
برنامهریزی خطیlinear programming, LPواژههای مصوب فرهنگستان[ریاضی] شاخهای از ریاضی که تابعی خطی را با در نظر گرفتن تعدادی قید خطی کمینه یا بیشینه میسازد [مدیریت] ابزار تصمیمگیری (decision making) بهینه که در آن هدف تابعی خطی است و محدودیتها بهصورت مساویها و نامساویهای خطی نمایش داده میشوند
آستانۀ لاکتاتlactate threshold, LTواژههای مصوب فرهنگستانلحظهای در تمرینهای بدنی با شدت روبهافزایش که از آن به بعد سطح لاکتات خون سیاهرگی افزایش مییابد
چلپ چلپلغتنامه دهخداچلپ چلپ . [ چ ِ ل َ / ل ِ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) آواز راه رفتن در زمینی که آب کمی در آن باشد. (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی ). صدایی که از شلوار و جامه ٔ تر هنگام راه رفتن یا دویدن برخیزد، یا آوایی که از راه
چلک چلکلغتنامه دهخداچلک چلک . [ چ ِ ل ِ چ ِ ل ِ ] (اِ صوت ) آواز کفش های پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که از این نوع کفش در پای دارد. نقل صوت کفش آنگاه که به سبکی و کاهلی روند. صدای کفش هایی از نوع نعلین به هنگام راه رفتن با آنها، چلیک چلیک ، چلپ چلپ . و رجوع به چلپ چلپ و چلیک چلیک شود.
چلیک چلیکلغتنامه دهخداچلیک چلیک . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) صدای کفش های پاشنه خوابیده و نعلین به هنگام راه رفتن . چلک چلک . چلپ چلپ . صدای راه رفتن کسانی که نعلین و اقسام دیگر کفشهای پاشنه خوابیده به پادارند. صدای به زمین کشیدن پاشنه های کفش راحتی یا نعلین هنگام راه رفتن . و رجوع به چلک چلک و چل
چل گزی عربلغتنامه دهخداچل گزی عرب . [چ ِ گ َ ع َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای ناحیه ٔ شبانکاره ٔ بلوک دشتستان فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
چل گزی عجملغتنامه دهخداچل گزی عجم . [چ ِ گ َ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای ناحیه ٔ شبانکاره ٔ بلوک دشتستان فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
چل گللغتنامه دهخداچل گل . [ چ ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) نام روغنی است که خاصیت دارویی دارد و در خانه سازند یا عطاران فروشند. روغن چل گل .
چلقدلغتنامه دهخداچلقد. [ چ ِ ق َ ] (اِ) بمعنی چلته است . (غیاث ) (آنندراج ). مرادف چلته و چلقب است که جبه ٔ ستبر و دولایی سپاهیان معنی دهد. و رجوع به چلته شود. || مرادف چلته و چلقب که به معنی جوشن نیز باشد. و رجوع به چلته شود.
پهلوان کچللغتنامه دهخداپهلوان کچل . [ پ َ ل َ / ل ِ ک َ چ َ ] (اِ مرکب ) نام یکی از بازیها [ تآترها ] ی ِ متداول ایران است که مقلدین و بازیگرها در مجالس عروسی و غیره آن را می نمودند. فسوسی . رجوع به فسوسی شود. قهرمان خیمه شب بازی . پهلوان کچلک .
خردچللغتنامه دهخداخردچل . [ خ ُ چ ِ ] (اِ مرکب ) چله ٔکوچک زمستان در لهجه ٔ طبری . (یادداشت بخط مؤلف ).
چلچللغتنامه دهخداچلچل . [ چ ِ چ ِ ] (ص ) خال خال . گل باقلی . قورباغه ای . با خالهای سپید و سیاه یا کبود و سیاه چون هندوانه ٔ چلچل یا مرغ چلچل و غیره . ابلق ، که گلهای درشت به غیر رنگ زمینه دارد.
چپچللغتنامه دهخداچپچل . [ چ َ چ َ ] (اِ) کفش . پاپوش . پای افزار : از چپچل تو پای من زار شد کچل .خسرو.
خل و چللغتنامه دهخداخل و چل . [ خ ُ ل ُ چ ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساده لوح . دیوانه گونه . ساده و سفیه . (یادداشت بخط مؤلف ).