چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان ) . نوعی از پاافزار. (جهانگیری ). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) . چاموش و قسمی از کفش . پاپوش . اورسی . صندل . نوعی کفش . پوزار (در لهجه ٔ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه
چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (ص ) اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است . (برهان ). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است . (جهانگیری ). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم الاطباء). اسب سرکش . (از ر
چموشدیکشنری فارسی به انگلیسیbalky, coltish, fractious, intractable, jumpy, refractory, restive, ungovernable
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
میویزلغتنامه دهخدامیویز.[ می ] (اِ) مویز. میمیز. کشمش . (یادداشت مؤلف ) : از وی [ از مالن ] میویز طایفی خیزد. (حدودالعالم ). و نبیذ و خرما و میویز چون اندک طبخی بیابد حلال شود. (راحةالصدور راوندی ). چون عصیر خرما و میویز و انگور به هم بیامیزند. (راحةالصدور راوندی ).<br
چموش گزکلغتنامه دهخداچموش گزک . [ چ َ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان طارم پایین . بخش سیردان شهرستان زنجان که در 15 هزارگزی شمال باختری سیردان و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و <span class="hl"
چموش گزکلغتنامه دهخداچموش گزک . [ چ َ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان طارم پایین . بخش سیردان شهرستان زنجان که در 15 هزارگزی شمال باختری سیردان و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و <span class="hl"