چنولغتنامه دهخداچنو. [ چ ُ ] (ادات ) مخفف چون او (ادات تشبیه + ضمیر). همانند همچون او. بمانند او. بمعنی همچو او باشد. (جهانگیری ). مخفف چون او باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). مثل او. مانند او : با فراخی است ولیکن بستم تنگ زیدآنچنان شد
چنولغتنامه دهخداچنو. [ چ ِ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقعدر پانزده هزارگزی جنوب سنندج و دوهزارگزی خاور راه شوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر، که دارای 180 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب میشود. م
چنولغتنامه دهخداچنو. [ چ ُ ] (اِ) درخواست و عرض و استدعا. (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
چنوفرهنگ فارسی عمیدمانند او: ◻︎ ازآن کز تو ترسد بترس ای حکیم / و گر با چنو صد برآیی به جنگ (سعدی: ۶۵).
موج نوnew wave, nouvelle vague (fr.), French new waveواژههای مصوب فرهنگستاننهضتی سینمایی در دهۀ 1950 در فرانسه که چند منتقد- فیلمساز جوان آن را بنیان گذاشتند و فیلمهایی ارزان با نگاهی انتقادی به سینمای کلاسیک فرانسه تولید کردند؛ بعداً برخی دیگر از کشورها، بهویژه انگلستان و آلمان، با تأثیرپذیری از این الگو جنبش مشابهی ایجاد کردند و اغلب نام موج نو بر خود نهادند
پادشاهی نوNew Kingdomواژههای مصوب فرهنگستاندورهای در تاریخ مصر باستان از سلسلۀ هجدهم تا بیستم حدود 1550 تا 1070 ق.م متـ . دورۀ پادشاهی نو
تایر نوnew tyreواژههای مصوب فرهنگستانتایر کارنکردهای که هنوز بر روی رینگ (rim) سوار نشده یا تایر کارکردهای که هنوز روکش نشده است
چنودپللغتنامه دهخداچنودپل .[ چ ُ پ ُ ] (اِخ ) پل صراط را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی پل صراط است و در این لغت تبدیلات بسیار است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به چینود شود.
چنورواژهنامه آزادنوعي گل بسيار خوشبو كه در بهار در كوههاي دالاهو مي رويد و براي معطر ساختن روغن حيواني از آن استفاده مي شود
گستریدهلغتنامه دهخداگستریده .[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) منبسط. مبسوط : ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده . نظامی .- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه
هرگیزلغتنامه دهخداهرگیز. [ هََ ] (ق ) هرگز : چه گویی کز همه حران چنو بوده ست کس نیزانه هست اکنون و نه باشد و نه بوده ست هرگیزا. بهرامی سرخسی .رجوع به هرگز شود.
همچنولغتنامه دهخداهمچنو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه + ضمیر) هم چنو. هم چون او. مانند او : که بهرام فرزند او همچنوست از آب پدر یافت او مغز و پوست .فردوسی .
هفت آبالغتنامه دهخداهفت آبا. [ هََ ](اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان . (برهان ) : زمانه را ز پی زادن چنو فرزندعقیم گشت چهارامهات و هفت آباش .سنائی .
چهارامهاتلغتنامه دهخداچهارامهات . [چ َ / چ ِ اُم ْ م َ ] (اِ مرکب ) چهارعنصر : زمانه را ز پی زادن چنو فرزندعقیم گشت چهارامهات و هفت آباش .سنائی .
چنودپللغتنامه دهخداچنودپل .[ چ ُ پ ُ ] (اِخ ) پل صراط را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی پل صراط است و در این لغت تبدیلات بسیار است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به چینود شود.
چنورواژهنامه آزادنوعي گل بسيار خوشبو كه در بهار در كوههاي دالاهو مي رويد و براي معطر ساختن روغن حيواني از آن استفاده مي شود
همچنولغتنامه دهخداهمچنو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه + ضمیر) هم چنو. هم چون او. مانند او : که بهرام فرزند او همچنوست از آب پدر یافت او مغز و پوست .فردوسی .