چهاراسبلغتنامه دهخداچهاراسب . [ چ َ / چ ِ اَ ] (ص مرکب ) که اسب چهار دارد.- کالسکه ٔ چهاراسب ؛ که با چهار اسب کشیده شود. رجوع شود به چاراسب . و رجوع به چهاراسبه شود.
آراسبفرهنگ نامها(تلفظ: ārāsb) همان آراسپ ؛ (در اعلام) نام یکی از سرداران کوروش از ماد که از کودکی دوست وی (کوروش) بود .
چهارشیبfour-crossواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع دوچرخهسواری شیب که در آن چهار دوچرخهسوار در مسیر سراشیبی کوتاه و پردستانداز با هم رقابت میکنند نیز: چهارـ شیبنوردی mountain cross اختـ . 4شیب 4X
چهاراسبابلغتنامه دهخداچهاراسباب . [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) چهار علت : علت فاعلی ، علت غائی ، علت مادی ، علت صوری . || چهارقوه : قوه ٔ هاضمه ، قوه ٔ دافعه ، قوه ٔ ماسکه ، قوه ٔ جاذبه . رجوع به چاراسباب شود.
چهاراسبهلغتنامه دهخداچهاراسبه .[ چ َ / چ ِ اَ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) دارای چهار اسب .- کالسکه ٔ چهاراسبه ؛ که با چهار اسب کشیده شود. (یادداشت مؤلف ). کالسکه ای که چهار اسب به آن بسته باشند. کالسکه ای
چهاراسبه تاختنلغتنامه دهخداچهاراسبه تاختن . [ چ َ / چ ِ اَ ب َ / ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) با چهار اسب بسوی چیزی یا جایی تاختن . || کنایه از تند رفتن و عجله و شتاب داشتن است : فلان را دیدم که چهاراسبه میتازد و می آید؛ سخت بشتاب می آید.
چهاراسبابلغتنامه دهخداچهاراسباب . [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) چهار علت : علت فاعلی ، علت غائی ، علت مادی ، علت صوری . || چهارقوه : قوه ٔ هاضمه ، قوه ٔ دافعه ، قوه ٔ ماسکه ، قوه ٔ جاذبه . رجوع به چاراسباب شود.
چهاراسبه تاختنلغتنامه دهخداچهاراسبه تاختن . [ چ َ / چ ِ اَ ب َ / ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) با چهار اسب بسوی چیزی یا جایی تاختن . || کنایه از تند رفتن و عجله و شتاب داشتن است : فلان را دیدم که چهاراسبه میتازد و می آید؛ سخت بشتاب می آید.
چهاراسبهلغتنامه دهخداچهاراسبه .[ چ َ / چ ِ اَ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) دارای چهار اسب .- کالسکه ٔ چهاراسبه ؛ که با چهار اسب کشیده شود. (یادداشت مؤلف ). کالسکه ای که چهار اسب به آن بسته باشند. کالسکه ای