چهارجهتلغتنامه دهخداچهارجهت . [ چ َ / چ ِ ج َ هََ ] (اِ مرکب ) چهار حد اصلی . چهارسوی وچهارطرف : چهار جهت اصلی ؛ مشرق ، مغرب ، شمال و جنوب . چهار جهت فرعی ؛ شمال شرقی ، شمال غربی ، جنوب شرقی و جنوب غربی . || عالم . رجوع به چارجهت شود.
چهارجهتفرهنگ فارسی عمیدچهار جهت اصلی که عبارت است از مشرق، مغرب، شمال، و جنوب؛ چهارسمت.⟨ چهارجهت فرعی: چهار جهتی که بین چهار جهت اصلی قرار دارد و عبارت است از شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی، و جنوب غربی.
چهارسمتلغتنامه دهخداچهارسمت . [ چ َ / چ ِ س َ ] (اِ مرکب )چهارطرف . چهارجانب . چهارجهت . رجوع به چارسمت شود.
چارسوفرهنگ مترادف و متضاد۱. چهارسو، چهارسوق، چهارراه(بازار) ۲. چهارجهت، جهاتاربعه ۳. چهارپر، چهارپهلو(آچار)
چهارحدلغتنامه دهخداچهارحد. [ چ َ / چ ِح َ دد / ح َ ] (اِ مرکب ) چهارجهت چیزی . چهارسوی چیزی . حد شمالی و جنوبی و شرقی و غربی چیزی : زین چار خلیفه ملک پیداست خانه به چهارحد مهیاست .<p class="a
چهارگوشهفرهنگ فارسی عمید۱. =چهارگوش۲. (اسم، صفت) (ریاضی) چندضلعی که چهار زاویه دارد.۳. (اسم) [مجاز] تخت پادشاهی.٤. (اسم) [مجاز] تابوت: ◻︎ در گوشه نشست و ساخت توشه / تا کی رسدش چهارگوشه (نظامی۳: ۴۴۵).۵. (اسم) چهارجهت؛ چهارسمت؛ چهارطرف.
چهارسولغتنامه دهخداچهارسو. [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چارسو. چهارسوک . چهارطرف . چهارجهت . چهارجانب . چهارسمت . || محل تقاطع دو بازار. آنجا که دو بازار مانند صلیب هم را قطع کنند : دانم که کوچ کردی از این کوچه ٔ خطرره بر چهارسوی اما