چهارشاخلغتنامه دهخداچهارشاخ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) ابزاری چوبی که دسته ٔ آن به دسته ٔ بیل و پارو ماند وبه یکسر آن چهار شاخه ٔ نوک تیز که اندکی خمیدگی دارند وصل شده است . و روی هم رفته به پنجه ٔ انسان و چنگال غذاخوری بی شباهت نیست و گاهی نیز ممکن است پنج شاخه
چهارشاخفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای با دستۀ بلند و چنگال فلزی برای باد دادن خرمن کوبیدهشده؛ غلهبرافشان؛ انگشته؛ هسک؛ چک؛ چج؛ هید؛ افشون؛ بواشه.
چهارشاخفرهنگ فارسی معین( ~.) (اِمر.) آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود.
چهارشاخ زدنلغتنامه دهخداچهارشاخ زدن . [ چ َ / چ ِ زَ دَ ](مص مرکب ) به باد کشیدن خرمن با چهارشاخ تا دانه ازکاه جدا گردد. باد دادن . رجوع به چارشاخ زدن شود.
چهارشاخ ماندنلغتنامه دهخداچهارشاخ ماندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حرکت نتوانستن و بازماندن از جنبش است به سبب درد شدید و سخت اعضا... بی حرکت ماندن است که از شدت درد کمر یا درد پشت ناشی شود. جنبیدن نتوانستن از کمر به بالا به علت درد کمر یا شخ شدن اعصاب . (
چارشاخلغتنامه دهخداچارشاخ . (اِ مرکب ) نوعی از تعذیب . (آنندراج ) (لطائف اللغات ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || آلتی که بدان خرمن کوفته را باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد. (ناظم الاطباء). در بیشتر شهرها و روستاهای خراسان اسم آلتی است که سر آن بشکل پنجه ٔ دست یا دارای چهار شاخ و بیشتر است ک
ارساخلغتنامه دهخداارساخ . [ اِ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الأرب ). استوار کردن چیزی را.
چهارشاخهلغتنامه دهخداچهارشاخه . [ چ َ /چ ِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) که شاخه و شعبه چهار دارد.- جار چهارشاخه ؛ لوستر و سقف آویزی که به هرجهت از جهات چهارگانه ٔ آن بازویی و شاخه ای منتهی به لامپ و حبابی مت
چهارشاخ زدنلغتنامه دهخداچهارشاخ زدن . [ چ َ / چ ِ زَ دَ ](مص مرکب ) به باد کشیدن خرمن با چهارشاخ تا دانه ازکاه جدا گردد. باد دادن . رجوع به چارشاخ زدن شود.
چهارشاخ ماندنلغتنامه دهخداچهارشاخ ماندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حرکت نتوانستن و بازماندن از جنبش است به سبب درد شدید و سخت اعضا... بی حرکت ماندن است که از شدت درد کمر یا درد پشت ناشی شود. جنبیدن نتوانستن از کمر به بالا به علت درد کمر یا شخ شدن اعصاب . (
بواشهفرهنگ فارسی عمیدچهارشاخ که کشاورزان خرمن کوبیدهشده را با آن بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود.
هسکفرهنگ فارسی عمیدچهارشاخ که با آن خرمن کوبیده را به باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هید؛ افشون؛ انگشته؛ چک.
چهارشاخ زدنلغتنامه دهخداچهارشاخ زدن . [ چ َ / چ ِ زَ دَ ](مص مرکب ) به باد کشیدن خرمن با چهارشاخ تا دانه ازکاه جدا گردد. باد دادن . رجوع به چارشاخ زدن شود.
چهارشاخ ماندنلغتنامه دهخداچهارشاخ ماندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حرکت نتوانستن و بازماندن از جنبش است به سبب درد شدید و سخت اعضا... بی حرکت ماندن است که از شدت درد کمر یا درد پشت ناشی شود. جنبیدن نتوانستن از کمر به بالا به علت درد کمر یا شخ شدن اعصاب . (
چهارشاخهلغتنامه دهخداچهارشاخه . [ چ َ /چ ِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) که شاخه و شعبه چهار دارد.- جار چهارشاخه ؛ لوستر و سقف آویزی که به هرجهت از جهات چهارگانه ٔ آن بازویی و شاخه ای منتهی به لامپ و حبابی مت