چهاروجهی چهارگوشهای، چهاروجهی چهارگوشtetragonal tetrahedronواژههای مصوب فرهنگستان← دوگوِهای چهارگوشهای
سهچهاروجهی چهارگوشهای، سهچهاروجهی چهارگوشtetragonal tristetrahedronواژههای مصوب فرهنگستان← دوازدهوجهی دلتاوار
سههشتوجهی چهارگوشهای، سههشتوجهی چهارگوشtetragonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← ذوزنقهوجهی
چهارگوشلغتنامه دهخداچهارگوش . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب )مربع شکل . که به شکل مربع باشد. که همچون مربع دارای چهار گوشه و چهار طرف باشد. رجوع به چارگوش شود.
چهارگوشهلغتنامه دهخداچهارگوشه . [ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که چهار خط از چهار جانب آن درآید و از تقاطع چهار زاویه سازد. هرچیز که چهار زاویه داشته باشد. مربع. اُجُم . تَکعیب ؛ چهارگوشه ساختن چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ مر
نان برشتیtoast, toast breadواژههای مصوب فرهنگستاننان ورقهشدۀ چهارگوشی که معمولاً آن را پس از برشته کردن مصرف کنند
عنبرنهنگ سربزرگPhyseter macrocephalusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ عنبرنهنگیان و راستۀ آببازسانان، با پیشانی چهارگوشی که یکچهارم تا یکسوم طول بدنش را تشکیل میدهد
مستطیلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دراز، طولانی . 2 - شکل چهارگوشی که طول آن بزرگتر از عرض باشد.