چهاریارلغتنامه دهخداچهاریار. [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) چهارخلیفه . خلفای راشدین . چهارگزین : خسروا هست جای باطنیان قم و کاشان و آبه و طبرش آبروی چهاریار بدارواندرین چارجای زن آتش . ؟ (از راحةالصدور).<b
چهاریارفرهنگ فارسی عمیدچهار گزین؛ خلفای اربعه؛ خلفای راشدین؛ چهار خلیفه. Δ ابوبکربن ابیقحافه، عمربن خطاب، عثمانبن عفان، و علیبن ابیطالب.
حاریارلغتنامه دهخداحاریار. [ حارْرُ یارر ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . (مهذب الاسماء). یَرّه بمعنی آتش است .
هارارلغتنامه دهخداهارار. (اِخ ) نام شهری از امپراتوری اتیوپی ، پایتخت ایالتی به همین نام . سکنه ٔ آن به چهل هزار تن میرسد. مرکز بزرگ داد و ستد و ارتباط کاروانها با خلیج عدن . در سال 1521 م . به تصرف مسلمانان درآمد و تا سال 1875</span
چهاریاریلغتنامه دهخداچهاریاری . [ چ َ /چ ِ ] (ص نسبی ) آنکه به چهار یار اعتقاد دارد. مؤمن به چهاریار. که به خلافت ، خلفای چهارگانه را بجا داند. آنکه به خلافت خلفای اربعه به ترتیب قائل باشد. که خلافت خلفاء راشدین حق داند. رجوع به چاریاری شود.
چهارپیرلغتنامه دهخداچهارپیر. [ چ َ ] (اِخ ) خلفای اربعه . چهاریار : گه با چهارپیر زبان کرده در دهن گه با دوطفل در دهن افکنده ریسمان .خاقانی .
چهارگزینلغتنامه دهخداچهارگزین . [ چ َ گ ُ ] (اِخ ) چهاریار. چهارکس که گزیده و منتخب بودند از دیگر مردم صدر اسلام و آن چهار خلفای راشدین باشند؛ یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع ). (از ناظم الاطباء).
چهارخلیفهلغتنامه دهخداچهارخلیفه . [ چ َ / چ ِ خ َ ف َ / ف ِ ] (اِخ ) چهار خلیفه ٔ صدر اسلام : ابوبکر، عمر، عثمان و علی بن ابیطالب (ع ). چهاریار. رجوع به چارخلیفه شود. || (اِ مرکب ) کنایه از چارعنصر است .
چاریاریلغتنامه دهخداچاریاری . [ چارْ ](ص نسبی ) چهاریاری . منسوب به چهاریار. قائل به خلافت خلفای اربعة بترتیب . سنی . از اهل سنت و جماعت . از عامه . یک تن از اهل سنت و جماعت . از اهل تسنن . عمری . چار خلیفه ای .
چهاریاریلغتنامه دهخداچهاریاری . [ چ َ /چ ِ ] (ص نسبی ) آنکه به چهار یار اعتقاد دارد. مؤمن به چهاریار. که به خلافت ، خلفای چهارگانه را بجا داند. آنکه به خلافت خلفای اربعه به ترتیب قائل باشد. که خلافت خلفاء راشدین حق داند. رجوع به چاریاری شود.