چونانلغتنامه دهخداچونان . (اِ) چوبی که بدان خمیر نان را پهن میکنند. (ناظم الاطباء). مخفف چوب نان است .
چونانلغتنامه دهخداچونان . (ق مرکب ) از «چون » + «آن ». (دکتر معین ، حواشی برهان ). یعنی چنان . (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ). به معنی چنان و همچنان و همچو آن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). مخفف چون آن . به معنی مانند آن . (فرهنگ نظام ). کلمه ٔ تشبیه ؛ یعنی مانند آن و همچو آن و چنان . (ناظم الاطباء
چونانفرهنگ فارسی عمید۱. مثلِ؛ مانندِ.۲. (صفت) [قدیمی] آنچنان؛ آنسان.۳. (حرف، قید) [قدیمی] چنانکه؛ همانسانکه: ◻︎ بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من / به کارت آیم چونان به مهرگان آتش (رشیدوطواط: لغتنامه: چونان).
گونانلغتنامه دهخداگونان . (اِخ ) دهی بوده است از توابع لنجان اصفهان ، و حمداﷲ مستوفی نویسد: ششم ناحیت لنجان [از نواحی اصفهان ] بیست پاره دیه است ، گونان و قهدریجان و گلیشاد معظم قرای آن ... (نزهة القلوب ص 51).
گونیانلغتنامه دهخداگونیان . (اِخ ) دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان .واقع در 15هزارگزی جنوب باختر اردستان و 9هزارگزی باختر شوسه ٔ اردستان به اصفهان . کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 227</sp
یونانلغتنامه دهخدایونان . (اِخ ) کشوری در جنوب شرقی اروپا و در جنوب غربی شبه جزیره ٔ بالکان ، مشتمل بر جزایر پراکنده ای در دریای اژه و دریای ایونی ، که 130400 کیلومتر مربع مساحت و بیش از 8555000 تن سکنه دارد. ازاین تعداد در حد
ونانلغتنامه دهخداونان . [ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان وزوا از بخش دستجرد شهرستان قم واقع در 9 هزارگزی قاهان . موقع طبیعی آن کوهستانی و سردسیری است . سکنه ٔ آن 602 تن . آب آن از قنات و در بهار از رود محلی و محصول آن غلات ، بنش
ویژنانلغتنامه دهخداویژنان . (اِخ ) نام بلوکی است از بخش گیلان شهرستان شاه آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
آنچنانلغتنامه دهخداآنچنان . [ چ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف آن چونان . بطوری . بقسمی . بدانگونه . آنطور. آنگونه .
چونفرهنگ مترادف و متضاد۱. برایاینکه، چونکه، زیرا ۲. چونان، شبیه، مانند، مثل ۳. وقتی، هنگامی ۴. چسان، چطور، چگونه ۵. چو ≠ چرا، برایچه ۶. اگر ۷. تا، تااینکه