چوکلغتنامه دهخداچوک . (هندی ، اِ) بازار و محلی که در آن خرید و فروش کنند. و بازار هر روزی . || بازار مخصوص به لباسهای مستعمل . (ناظم الاطباء).
چوکلغتنامه دهخداچوک . (اِ) آلت تناسل . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نره . مردی . آلت تناسل . (یادداشت مؤلف ). آلت تناسل مرد. نره . (فرهنگ فارسی معین ). در پهلوی چوک و در طبری چیک (کیر) در عربی «شیق ». سر ذکر و آلت مرد
چوکلغتنامه دهخداچوک . (اِ) مرغی است که خویشتن از درخت بیاویزد. (فرهنگ اسدی ). نام جانوری که خود را از شاخ درخت بیاویزد و حق حق کند تا زمانی که قطره ٔ خونی از دهان او بچکد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). مرغیست که خویشتن را از درخت آویزد از سر منقار و بانگ زند چندانکه خون از بی
چوکلغتنامه دهخداچوک . (هندی ، اِ) نام هندی چیزی از قبیل رب بسیار ترشی که از کوهستان نیپال و نواحی آن می آورند و آبلیمو را چون بجوشانند تا غلیظ شود. علق .
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
پژواک قلابشکلhook echoواژههای مصوب فرهنگستانپژواکی به شکل چنگک بر روی صفحۀ رادار که از بازتابندگی زیاد امواج در طی کشیده شدن بارش به درون مارپیچ میانچرخند به وجود میآید
وق وقلغتنامه دهخداوق وق . [ وَ وَ ] (اِ صوت ) وغ وغ . آواز سگ . عوعو. (یادداشت مرحوم دهخدا).- وق وق کردن ؛ عوعوکردن سگ . وغ وغ کردن .
چکلغتنامه دهخداچک . [ چ ُ ] (اِ) مخفف چوک است که آلت تناسل باشد. (برهان ). آلت تناسل را گویند و آن را چوک و لندو نیمور نیز نامند. (جهانگیری ). آلت تناسل و به این معنی مخفف چوک است . (از رشیدی ). چول و نره و آلت تناسل . (ناظم الاطباء). آلت تناسلی پسرهای نابالغ. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محول
مرغ شب آویزفرهنگ فارسی معین( ~ِ شَ) (اِمر.) چوک ، مرغ حق ، پرنده ای است شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی درپی فریاد می کشد.
چوک زدنلغتنامه دهخداچوک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . (فرهنگ خطی )(فرهنگ سروری ). بزانو درآمدن : پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی . (فیه ما فیه ).پیش باز آمدند و چوک زدندچوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج ).<
چوکاملغتنامه دهخداچوکام . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت . 3850تن سکنه دارد. محصولش برنج ، کنف ، ابریشم ، لبنیات و توتون سیگار است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
چوکانلولغتنامه دهخداچوکانلو. (اِخ ) از توابع قوچان (خبوشان ) آب از قنات . سکنه اش چادرنشین و مالدار و پنجاه خانوار است . (مرآت البلدان ج 4 ص 289). دهی است از دهستان تکمران بخش شیروان شهرستان قوچان . 38
ساق پیچوکلغتنامه دهخداساق پیچوک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 10هزارگزی جنوب خاوری خوسف . کوهستانی ، و هوایش معتدل ، و آبش از قنات است ، 4 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالر
لفچوکلغتنامه دهخدالفچوک . [ ل َ ] (ص ) در تداول گناباد خراسان ، به کسی گویند که دارای لبهای ستبر و کلفت است . || گاهی هم مردم اخمو و ترشروی را لفچوک گویند.
کفچوکلغتنامه دهخداکفچوک . [ ک َ ] (ص ، اِ) بالش زین . || برابر و هموار. || برهنه . || دشت هموار. (ناظم الاطباء).