چپ شدنلغتنامه دهخداچپ شدن . [ چ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از منحرف گردیدن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). کنایه از منحرف شدن باشد. (آنندراج ). || کنایه از نقیض گرفتن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چپ افتادن . بدشدن . دشمن شدن . رجوع به چپ افتادن شود. || چپ شد
چپ شدنفرهنگ فارسی معین(چَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - منحرف شدن ، واژگون گردیدن . 2 - طرف دار سیاست دست چپی شدن .
چپ چپلغتنامه دهخداچپ چپ . [ چ َ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش حومه ٔشهرستان زنجان که در 66هزارگزی شمال باختری زنجان و60هزارگزی راه تبریز به زنجان واقع شده . کوهستانی وسردسیر است و193</
چپ چپ کِردنگویش بختیاریگرداندن چند رأس گاو روى خوشههاىجا مانده از خرمنکوب براى جدا کردندانه از پوشینه.
چپو شدنلغتنامه دهخداچپو شدن . [ چ َ پ َ / پُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غارت شدن . چپاول شدن .به یغما رفتن . || خورده شدن یا برداشته شدن بعضی خوردنی ها بوسیله ٔ یک یا چند کس با عجله و شتاب ، آنچنانکه سهمی برای دیگران نماند یا پیش از وقت تمام شود. تمام شدن و از میان رف
چپه شدنلغتنامه دهخداچپه شدن . [ چ َ پ َ / پ ِ / چ َپ ْ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معلق شدن . وارون شدن . برگشتن ظرفی که آب یا غذا در آنست . واژگون گشتن . به پهلو افتادن چیزی . چنانکه گویند: ک
چپیره شدنلغتنامه دهخداچپیره شدن . [ چ َ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حاضر و مهیا شدن . جمع شدن . (شعوری ). چبیره شدن : بفرمودشان تا چپیره شدندهژبر ژیان را پذیره شدند. فردوسی (ازشعوری ).رجوع به چبیره و چپ
چپفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ راست] آنچه در طرف چپ باشد؛ طرف دست چپ.۲. ناراست.۳. واژگون؛ چپه.۴. لوچ؛ احول.۵. کسی که بیشتر با دست چپ کار میکند.⟨ چپ افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] با کسی بد شدن و کینۀ او را به دل گرفتن؛ دشمن شدن.⟨ چپ بودن: (مصدر لازم)۱. ناراست ب
چپلغتنامه دهخداچپ . [ چ َ ] (ص ، اِ) معروف است که نقیض راست باشد. (برهان ). نقیض راست . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). مقابل راست . برابر راست . یسار که مقابل یمین (راست ) باشد. اَیسَر ویُسری که مقابل راست (ایمن و یُمنی ) باشد. سمت مقابل راست . طرف چپ . سوی چپ . جانب چپ . طرف دست چپ . میسره ،
دست چپلغتنامه دهخدادست چپ . [ دَ ت ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )دستی که در سمت چپ بدن است . یسار. شمال . رجوع به دست چپ ذیل ترکیبات دست شود. || سپرز، و آن پاره ٔ گوشت سیاه باشد متصل به جگر محل تکون سوداء و به عربی طحال گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
دست چپلغتنامه دهخدادست چپ . [ دَ چ َ ] (ص مرکب ) چپ دست . کسی که با دست چپ کار می کند. (ناظم الاطباء).
دودست چپلغتنامه دهخدادودست چپ . [ دُ دَ چ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح نجومی ) آن کوکب که به وتد وسط السماء باشد و تسدیسش و تربیعش هر دو زیر زمین بود او را دودست چپ خوانند. ذوالیسارین . (التفهیم صص 488-489).
حسن چپلغتنامه دهخداحسن چپ . [ ح َ س َچ َ ] (اِ مرکب ) (کوچه ٔ...) علی چپ : خود رابه کوچه ٔ حسن چپ زدن ؛ تجاهل کردن . (اصطلاح شیرازی ).
حسن چپلغتنامه دهخداحسن چپ .[ ح َ س َ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد در 27 هزاروپانصد گزی جنوب باختر مهاباد و 14 هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد - سردشت . کوهستانی و معتدل است . <span class="hl" dir="lt