چپهلغتنامه دهخداچپه . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای است از مزارع بجنورد، که هوایش معتدل و جمعیتش چهار خانوار است و زراعتش از آب چشمه مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 213).
چپهلغتنامه دهخداچپه . [ چ َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 30هزارگزی جنوب باختری باجگیران و 21هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی قوچان بباجگیران واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و <span class="
چپهلغتنامه دهخداچپه . [ چ َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 90هزارگزی شمال باختری اسفراین و 10هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به شقان واقع شده . دامنه و سردسیر است و <span class="hl" dir
چپهلغتنامه دهخداچپه . [ چ َپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص ) کسی را گویند که پیوسته کارها را بدست چپ کند. (برهان ) (آنندراج ). کسی که با دست چپ کار میکند. (ناظم الاطباء). چپه دست . (ناظم الاطباء). چپ . چپ دست . اعسر. آنکه با دست چپ کار دست را کند. (شعوری ). چپل . رجوع به
چپهلغتنامه دهخداچپه . [ چ َپ َ / پ ِ ] (اِ) تخته ای باشد دسته دار بهیأت بیل که کشتی بانان بدان کشتی رانند. (برهان ) (آنندراج ). تخته ای دسته دار بشکل بیل که کشتی بانان کشتی بدان رانند. (ناظم الاطباء). پارو. پاروی کشتی رانی . || کف دست و مشت . || کف زدن . (ف
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
چپه زدنلغتنامه دهخداچپه زدن . [ چ َ پ َ / پ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . کف زدن . دستک زدن . چپک زدن . تصدیه . تصدید. تصفیح . || دست زدن بعلامت شادی . کف زدن بعلامت شادمانی کردن . چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس . صفق . رجوع
چپه شدنلغتنامه دهخداچپه شدن . [ چ َ پ َ / پ ِ / چ َپ ْ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معلق شدن . وارون شدن . برگشتن ظرفی که آب یا غذا در آنست . واژگون گشتن . به پهلو افتادن چیزی . چنانکه گویند: ک
چپه لقمهلغتنامه دهخداچپه لقمه . [ چ َ پ َ / پ ِ ل ُ م َ / م ِ] (اِ مرکب ) لقمه ٔ خرد، مقابل لقمه ٔ بزرگ . لقمه ای که بزودی و بآسانی خورده شود. لقمه ای که تیز و تند جویده و بلعیده شود. مثال : دیو یک تن آدمی را چپه لقمه ٔ خود کند؛
چپه خاللغتنامه دهخداچپه خال . [ چ َ پ َ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «نام رودخانه ای است که در شیروان از «کله خال » جدا شده ، از پائین نوشهر بسمت مشرق میرود و پس از گذشتن از شمال محمودآبادبه بحر خزر میریزد». (از مرآت البلدان ج 4 ص <span class="hl" dir="ltr"
چپه که رودلغتنامه دهخداچپه که رود. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از شعبات تالارب [ کذا ] که اصل رودخانه از میان بلوک بهمیز و گل خوران میگذرد» (از مرآت البلدان ج 4 ص 213).
چپه زدنلغتنامه دهخداچپه زدن . [ چ َ پ َ / پ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . کف زدن . دستک زدن . چپک زدن . تصدیه . تصدید. تصفیح . || دست زدن بعلامت شادی . کف زدن بعلامت شادمانی کردن . چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس . صفق . رجوع
چپه شدنلغتنامه دهخداچپه شدن . [ چ َ پ َ / پ ِ / چ َپ ْ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معلق شدن . وارون شدن . برگشتن ظرفی که آب یا غذا در آنست . واژگون گشتن . به پهلو افتادن چیزی . چنانکه گویند: ک
چپه لقمهلغتنامه دهخداچپه لقمه . [ چ َ پ َ / پ ِ ل ُ م َ / م ِ] (اِ مرکب ) لقمه ٔ خرد، مقابل لقمه ٔ بزرگ . لقمه ای که بزودی و بآسانی خورده شود. لقمه ای که تیز و تند جویده و بلعیده شود. مثال : دیو یک تن آدمی را چپه لقمه ٔ خود کند؛
چپه خاللغتنامه دهخداچپه خال . [ چ َ پ َ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «نام رودخانه ای است که در شیروان از «کله خال » جدا شده ، از پائین نوشهر بسمت مشرق میرود و پس از گذشتن از شمال محمودآبادبه بحر خزر میریزد». (از مرآت البلدان ج 4 ص <span class="hl" dir="ltr"
مورچپهلغتنامه دهخدامورچپه . [ چ َ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) صورتی از مورچه پا، یا مورچه پی . ریشی کوتاه . قسمی زدن ریش . (یادداشت مؤلف ).- ریش مورچپه ؛ ریش کوتاه . ریش که آن را به شکلی خاص زده باشند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مورچ