چچلغتنامه دهخداچچ . [ چ َ ] (اِ) چوبی باشد پنج شاخ مانند پنجه ٔ دست و دسته ای هم دارد که غله ٔ کوفته را بآن بباد دهند. (برهان ) (آنندراج ). ابزاری چوبین و پنج شاخ مانند پنجه ٔ دست و دسته دار که غله ٔ کوفته را بدان باد دهند. (ناظم الاطباء). چیزی پهن که از نی بوریا و امثال آن سازند و غله بدان
چچفرهنگ فارسی معین(چَ) (اِ.) 1 - چنگگِ چوبی که با آن غلة کوفته باد دهند تا دانه از کاه جدا شود. 2 - غربالی که با آن غله پاک کنند.
چچ هزارهلغتنامه دهخداچچ هزاره . [ ] (اِخ ) مؤلف انجمن آرا وصاحب آنندراج نویسند: «نام بلوکی است از توابع کابل که مشتمل بر سی چهل قریه است . هوایش گرم و سازگار وآبش خوشگوار است و اندکی نخلستان دارد. قریه ٔ حیدر نیز جزء این بلوک است ». (از انجمن آرا) (آنندراج ).
چچارلغتنامه دهخداچچار. [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بخارا که «سجار» نیز نامیده میشود و ابوشعیب صالح بن محمدبن شعیب چچاری منسوب بدینجاست . (از معجم البلدان یاقوت ج 3 ص 61).
چچیلغتنامه دهخداچچی . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «دو قریه است از محال قبه . در سال 1225 هَ . ق . شیخعلی خان دربندی درین محل از قشون روس شکست خورد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 214).
چچستلغتنامه دهخداچچست . [ چ ِ چ َ ] (اِخ ) نام دریاچه ٔ ارومیه که نساخ بتصحیف در شاهنامه «خنجست » آورده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی حاشیه ٔ ص 199): و از کیخسرو سود این بود که افراسیاب را کشت و در کنار دریاچه ٔ چچست بتخانه را ویران کرد و گنگ دیز را
چچکلغتنامه دهخداچچک . [ چ َ چ َ / چ ُ چ ُ / چ ِ چ َ ] (ترکی ، اِ) خال . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چخک . رجوع به چخک شود. || آبله ٔ بچه ها را گویند. (برهان ) (آنندراج ). مخفف چیچک است ، بمعنی آبله . (فرهنگ نظام ).<b
چچکلغتنامه دهخداچچک . [ چ َ چ ُ ] (ترکی ، اِ) بمعنی گل باشد که عرب «وَرد» گویند. (برهان ) (آنندراج ). گل سرخ و سوری و ورد. (ناظم الاطباء). مخفف چیچک است بمعنی گل . (فرهنگ نظام ). گل . (فرهنگ شعوری ). گل سرخ : گل روی ترکی و من اگر ترک نیستم دانم همینقدر که بترک
پاتینیلغتنامه دهخداپاتینی . (اِ) دانه برافشان . چَچ . طبقی از چوب به هیأت برهونی که غله بدان افشانند پاک کردن را. پاتین . رجوع به پاتنی شود.
پتنیلغتنامه دهخداپتنی . [ پ َ ت َ ] (اِ) پاتنی .پاتینی . طبقی که بدان غله افشانند. چچ : بر سر از بسکه زر تازه کشد نرگس ترپتنی بردو سرش چون دو سر میزان است . اثیر اومانی .
چاولیلغتنامه دهخداچاولی . (اِ) چیزی باشد پهن که از نی بوریا و امثال آن بافند و غله را بدان بیفشانند تا پاک شود. (برهان ). غله برافشان . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). افزاری که از نی بوریا سازند و بدان غله افشانند. (ناظم الاطباء). ظرفی بافته از نی یا مانند آن برای پیش زدن و پاک کردن غله (
پاتنیلغتنامه دهخداپاتنی . [ ت ِ ] (اِ) چَچ . آلتی چوبین چون پنجه ٔ انسان با دسته ٔ بلندکه در خرمن ها بدان غله برافشانند و کاه از دانه جدا کنند. پَتِنی . غله برافشان . و در لهجه ٔ شهمیرزاد (دیهی بر چهارفرسنگی شمال شرقی سمنان )، هشتالَم . پنجه . شَنَه . || سینی چوبین بر گونه ٔ برهونی که غله بدان
چچارلغتنامه دهخداچچار. [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بخارا که «سجار» نیز نامیده میشود و ابوشعیب صالح بن محمدبن شعیب چچاری منسوب بدینجاست . (از معجم البلدان یاقوت ج 3 ص 61).
چچک زدهلغتنامه دهخداچچک زده . [ چ ِ چ َ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) آبله زده . آبله برآورده . بیماری آبله گرفته : غَضِب َ غَضاباً؛ چچک زده گردید. (منتهی الارب ).
چچیلغتنامه دهخداچچی . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «دو قریه است از محال قبه . در سال 1225 هَ . ق . شیخعلی خان دربندی درین محل از قشون روس شکست خورد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 214).
چچ هزارهلغتنامه دهخداچچ هزاره . [ ] (اِخ ) مؤلف انجمن آرا وصاحب آنندراج نویسند: «نام بلوکی است از توابع کابل که مشتمل بر سی چهل قریه است . هوایش گرم و سازگار وآبش خوشگوار است و اندکی نخلستان دارد. قریه ٔ حیدر نیز جزء این بلوک است ». (از انجمن آرا) (آنندراج ).
چچگلوی بخش قلعهلغتنامه دهخداچچگلوی بخش قلعه . [ چ ِ چ َ ی ِ ب َ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه که در 10500گزی شمال خاور ارومیه ، در مسیر ارابه رو ارومیه به آدا واقع شده . جلگه ، معتدل و مالاریائی است و 130</