چکلغتنامه دهخداچک . [ چ ِ ] (اِخ ) نام تیره ای از نژاد اسلاو. نامی که اسلاوهای بوهم بخود دهند . || نام زبانی که مردم بوهم و مراوی و سیلزی بدان تکلم کنند. و رجوع به چکسلواکی شود.
چکلغتنامه دهخداچک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی شمال باختری درمیان برسر راه شوسه ٔ بیرجند و درمیان واقع است . جلگه و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غ
چکلغتنامه دهخداچک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 4 هزارگزی جنوب خاوری درمیان واقع است . دامنه و معتدل است و 88 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات . شغل اهالی زراعت و مالدار
چکلغتنامه دهخداچک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری درمیان بر سر راه مالرو عمومی درمیان به دستگرد واقع است . دامنه و معتدل است و9 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای
چکلغتنامه دهخداچک . [ چ ِ ] (اِ) قطره بود. (فرهنگ اسدی ) چکه . چیکِّه و چیکلَه . (در تداول روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه ). قطره ای از آب یا هر قسم مایع دیگر : چکی خون نبود از برتیره خاک بکن سیمتن را سر از تیغ چاک . (فرهنگ اسدی ).</