چین خوردنلغتنامه دهخداچین خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) شکن گرفتن . ترنجیدن . شکن یافتن . چروک پیدا کردن . چنانکه رخسار و رو. لا و تا یافتن چنانکه در پارچه ؛این پارچه خوب چین نمیخورد. رجوع به ترنجیدن شود.
چین خوردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تا خوردن، چین افتادن، چروک شدن، چین برداشتن، شکنجگرفتن، چیندار شدن، پرچین شدن، شکنج یافتن ۲. گسلزدایی
نواخترnova, Nواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ متغیری که بهطور ناگهانی روشنایی آن به اندازۀ 10 تا 12 قدر افزایش مییابد
فشردهساز پُرفشارhigh-pressure compressor, HPC, HP compressor, N2 compressor, N2, high-speed compressor, N3واژههای مصوب فرهنگستانردیفهای پایانی پرههای فشردهساز در موتورهای توربینی چندمحوره که بهوسیلة پرههای توربین فشارقوی با سرعت بسیار زیاد به حرکت درمیآیند
چینلغتنامه دهخداچین . (نف ) مخفف چیننده . رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.- پاورچین پاورچین رفتن ؛ قدم آهسته و یواش رفتن . با تأنی و طمأنینه رفتن . آهسته و بی صدا گام برداشتن . || برگزیننده . انتخاب کننده .- <span clas
چینلغتنامه دهخداچین . (اِ) حاصل چیدن . (یادداشت مؤلف ). یک بار چیدن . یک دفعه بریدن سبزیهائی که چند بار توان چیدن . یک بار درو. حصاد،چین اول تره و یونجه و امثال آن : چین دوم شبدر. تره هشت چین دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به درو شود.- شاه چین ؛ آن نوبت از چیدن که
چینلغتنامه دهخداچین . (اِخ ) در اصطلاح و تداول و کتب نظم و نثر فارسی گاه به جای ترکستان چین بکار رفته است و آن قسمت از آسیای مرکزی که ترکستان شرقی و یا ترکستان چین خوانده می شود فضای محصور بین جبال تیان شان و کوئن لن و نجد پامیر یعنی حوضه ٔ نهر تاریم و شعب آن مثل ختن دریا و قند دریا وکاشغردر
چینلغتنامه دهخداچین . (اِخ ) در مآخذ اسلامی صین قسمت مرکزی و شرقی آسیا که بیش از یک دوم این قاره را اشغال کرده است بر طبق مآخذ سازمان ملل متحد، از حیث وسعت سومین مملکت کره ٔ زمین است (اولی اتحاد جماهیر شوروی و دومی کانادا) پرجمعیت ترین ممالک زمین . نیز هست از شمال به سیبریه و جمهوری مغولستان
چینلغتنامه دهخداچین . (اِخ ) سلسله ای از پادشاهان چین که از 221 ق . م . تا 207 ق .م . حکمفرمائی کرد. این سلسله از مردمی به نام چین نام گرفته است که در 318 ق .م . از شمال غربی چین به دشت ثروت
دانه چینلغتنامه دهخدادانه چین . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) که دانه چیند. که دانه برچیند. که دانه از زمین بردارد : هواست دانه و من دانه چین و هاویه دام اگر به دانه نمانم بدام درمانم . سوزنی .در پناه پهلوا
درپرچینلغتنامه دهخدادرپرچین . [ دَ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میلانلو بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 31هزارگزی جنوب باختری شیروان و 9هزارگزی خاور راه مالرو عمومی امران به دولت آباد، با 888</spa
دردچینلغتنامه دهخدادردچین . [ دَ ] (نف مرکب ) دردچیننده . چیننده ٔ درد. آنکه درد را برمیدارد. (ناظم الاطباء). مونس و غمخوار. (آنندراج ). کسی که آرزو کند درد و بلای کسی دیگر بدو اصابت کند و فدای او گردد. غمخوار و دلسوز : بدین آسمانی زمین توام ز چینم ولی دردچین توا
دریای چینلغتنامه دهخدادریای چین . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) قسمتی از اقیانوس کبیر از ژاپن تا انتهای جنوبی شبه جزیره ٔ مالی . جزیره ٔ فرمز آن را به دریای چین شرقی و دریای چین جنوبی تقسیم می کند. (از دائرةالمعارف فارسی ). و رجوع به التفهیم ص 167 و <span class="hl" dir="lt