ژاژدرایلغتنامه دهخداژاژدرای . [ دَ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. یاوه گوی . ژاژخای : کسی که گوید من چون توام بفضل و هنرسبک خرد بود و یاوه گوی و ژاژدرای .فرخی .
ژاژدرایفرهنگ فارسی عمیدهرزهدرای؛ یاوهگو: ◻︎ کسی که گوید من چون تواَم به فضل و هنر / سبکخرد بُوَد و یافهگوی و ژاژدرای (فرخی: ۳۲۷).
عَذاراAdharaواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ اپسیلون کلب اکبر با قدر 1/5 که غول درخشانی از ردۀ ب2 به فاصلۀ 570 سال نوری از زمین است متـ . اپسیلون کلب اکبر Epsilon Canis Majoris
جلورفتheadreachواژههای مصوب فرهنگستانمقدار مسافتی که شناور پس از خاموش کردن موتورهای اصلی یا فرمان تمامبهعقب تا توقف کامل طی میکند
حدراءلغتنامه دهخداحدراء. [ ح َ ] (اِخ ) نامی از نامهای زنان عرب و از جمله زوجه ٔ فرزدق که او به وی تشبیب کند. وی دخت زیق بن بسطام بن قیس بن مسعود از بنی ذهل بن شیبان است . داستان او و فرزدق و جریر در النقائض صص 803 - 819 آمده
حدراءلغتنامه دهخداحدراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احدر. زنی که یک را دو بیند. حولاء. و هو نعت حسن للخیل . || زمین نشیب .
حضراءلغتنامه دهخداحضراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که بیشی گیرد و بی باکی کند در خوردن و نوشیدن . (از منتهی الارب ).
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ ] (نف ) مخفف دراینده . گوینده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خیره درای ؛ هرزه درای . گزافه گوی . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- ژاژدرای ؛ یاوه گوی . ژاژخای . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- <span cl