ژخلغتنامه دهخداژخ . [ ژَ ] (اِ) ناله ٔ زار و حزین . (لغت نامه ٔ اسدی ). آواز حزین و آهسته . زاری و ناله . (برهان ). || بانگ و آواز. (صحاح الفرس ). هیاهو. هیابانگ . هلالوش : بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور. منجیک
ژخفرهنگ فارسی عمیدبانگ؛ ناله؛ آواز حزین؛ نالۀ زار: ◻︎ بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۹).
ژخشلغتنامه دهخداژخش . [ ژَ ] (اِ) برق . درخش . (آنندراج ). || قوس قُزَح . آژفنداک . (این کلمه با دو معنی آن از مجعولات شعوری و شمس فخری است و مصحف درخش و رخش است ).
خشم آوریدنلغتنامه دهخداخشم آوریدن . [ خ َ / خ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) خشمگین شدن . غضبناک شدن : چون کشف انبوه غوغایی بدیدبانگ و ژخ مردمان خشم آورید.رودکی .
زوخلغتنامه دهخدازوخ . (اِ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زخ . ژخ . آزخ . آژخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زگیل شود.
گوجهلغتنامه دهخداگوجه . [ ج َ / ج ِ] (اِ) در له-ج-ه ٔ کاش-ان ، زگی-ل . ثؤل-ول . پال-و. آژخ . ژخ . ک-ار. (لهج-ه ٔ ملای-ر) (یادداش-ت م-ؤلف ).
نالهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آه، جزع، شیون، فریاد، فغان ۲. تضرع، زاری، گریه، مویه ۳. زوزه، صیحه، ضجه، ندبه، نعره ۴. آوا، نغمه ۵. زخ، ژخ
وردانلغتنامه دهخداوردان . [ وِ ] (اِ) دانهای [ دانه های ] سخت را گویند که از اعضای آدمی برمی آید و به عربی ثؤلول میگویند. (ناظم الاطباء)(برهان ) (انجمن آرا). آن را به فارسی ژخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آژخ . زگیل . (فرهنگ فارسی معین ).
ژخشلغتنامه دهخداژخش . [ ژَ ] (اِ) برق . درخش . (آنندراج ). || قوس قُزَح . آژفنداک . (این کلمه با دو معنی آن از مجعولات شعوری و شمس فخری است و مصحف درخش و رخش است ).
پاژخلغتنامه دهخداپاژخ . [ ژَ ](اِ) پازخ . مالش و آزار باشد. (برهان ) : پاسار میکند من و خوبان راتنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش . ناصرخسرو.ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کشم ز عشق پاژخ .عماد زوزنی .
اژخلغتنامه دهخدااژخ . [ اَ ژَ ] (اِ) دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ). غُدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ . (جهانگیری ). آزخ . سِلعة. ثؤلول . (منتهی الارب ). زگیل . سِگل . واژو. وارو. بالو. کوک . زخ . پالو.
پاژخفرهنگ فارسی عمید۱. آزار؛ مالش: ◻︎ پاسار میکند من و خوبان را / تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷).۲. پامال.