ژرف بینیلغتنامه دهخداژرف بینی . [ ژَ] (حامص مرکب ) تعمق . باریک بینی . غوررسی . ژرف اندیشی .ژرف دررفتن در چیزی . تعمق کردن و غوررسی در امری .
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
ژرف نگریلغتنامه دهخداژرف نگری . [ ژَ ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) تعمق . باریک بینی . ژرف بینی . ژرف اندیشی . غوررسی .
آیندهنگریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه آیندهنگری، عاقبتاندیشی، مآلاندیشی، دوراندیشی، انتظار پیشبینی، غیبگویی برنامهریزی ◄ برنامه بصیرت، احتیاط، آمادگی آخربینی، عاقبتنگری، عاقبتبینی، روشنبینی، ژرفبینی
تعمقلغتنامه دهخداتعمق . [ ت َ ع َم ْ م ُ ] (ع مص ) دور درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). دور درشدن در چیزی . (زوزنی ). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن . یقال : تعمق فی الکلام ؛ ای تنطع و کذا تعمق فی لباسه اذا تنوق و استقصی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غور کردن و به کنه چیزی
ژرف نگاه کردنلغتنامه دهخداژرف نگاه کردن . [ ژَ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر عمیق کردن . ژرف بینی . ژرف نگریستن . غوررسی کردن . باریک بینی : پرستنده باشی و جویند راه به فرمانها ژرف کردن نگاه . فردوسی .چو در کارتان ژرف کردم نگاه ببندد همی
ژرف نگریستنلغتنامه دهخداژرف نگریستن . [ ژَ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تعمق کردن . دقت کردن . بتعمق نگاه کردن . ژرف نگری . ژرف بینی . دقیق شدن در کاری : بگفتم همه گفتنی سربسرتو ژرف اندر این پندنامه نگر. دقیقی .اگر داد بیند بر این کار مای
ژرفلغتنامه دهخداژرف . [ ژَ ] (ص )عمیق است مطلقاً خواه دریا باشد و خواه چاه و خواه رودخانه و حوض و امثال آن . (برهان ). دورتک . دوراندرون . نُغُل . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گود. بعیدةالقعر. قعیر. چال . دور. (فرهنگ اسدی ). دورفرود. سخت گود. بغایت عمیق . دوراندر بود چون مغاکی و چاهی . (لغ
ژرففرهنگ فارسی عمید۱. گود؛ عمیق؛ دورودراز: ◻︎ به دریای ژرف آنکه جوید صدف / ببایدش جان برنهادن به کف (اسدی: لغتنامه: ژرف)، ◻︎ هر آن کاو به ره برکَنَد ژرفچاه / سزد گر نهد در بُن چاه گاه (فردوسی: ۳/۳۱۳).۲. ویژگی کلام یا نوشتهای که معنای بسیار داشته باشد: ◻︎ جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری / کف بر سر بحر آید پیدا ن
ژرفدیکشنری فارسی به انگلیسیbottomless, deep, deep-rooted, fathomless, heavy, hollow, intense, inveterate, oracular, recondite, unfathomable
ژرفلغتنامه دهخداژرف . [ ژَ ] (ص )عمیق است مطلقاً خواه دریا باشد و خواه چاه و خواه رودخانه و حوض و امثال آن . (برهان ). دورتک . دوراندرون . نُغُل . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گود. بعیدةالقعر. قعیر. چال . دور. (فرهنگ اسدی ). دورفرود. سخت گود. بغایت عمیق . دوراندر بود چون مغاکی و چاهی . (لغ
کژرفلغتنامه دهخداکژرف . [ ک َ رَ ] (اِ) گیاهی باشد بغایت بدبوی . چون بر دست گیرند بوی آن مدتها از دست نرود. اما با مراجعه به مآخذ این گیاه شناخته نشد زیرا تعداد زیادی از گیاهان همین خاصیت را دارند. (از فرهنگ فارسی معین ) : من پس تو سنبل خوش چون چرم گر تو همی کژ
ژرففرهنگ فارسی عمید۱. گود؛ عمیق؛ دورودراز: ◻︎ به دریای ژرف آنکه جوید صدف / ببایدش جان برنهادن به کف (اسدی: لغتنامه: ژرف)، ◻︎ هر آن کاو به ره برکَنَد ژرفچاه / سزد گر نهد در بُن چاه گاه (فردوسی: ۳/۳۱۳).۲. ویژگی کلام یا نوشتهای که معنای بسیار داشته باشد: ◻︎ جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری / کف بر سر بحر آید پیدا ن
کژرففرهنگ فارسی عمیدگیاه بدبو: ◻︎ من پس تو سنبل تر چون چرم / گر تو همی کژرف گنده چری (ناصرخسرو۱: ۴۵۳).
غار ژرفلغتنامه دهخداغار ژرف . [ رِ ژَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) کنایه از دنیاست . (مجموعه ٔ مترادفات ص 165).