بیرون فکندنلغتنامه دهخدابیرون فکندن . [ ف / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برون افکندن . بیرون افکندن . بیرون ریختن . بیرون انداختن : گفت با خرگوش خانه خان من خیز و خاشاکت از او بیرون فکن . رودکی .بعد از آنش از