ژورفرهنگ فارسی معین(ژُ) (اِ.) هر یک از شبکه ها یا سوراخ - هایی که برای تزیین در پارچه یا بافتنی ایجاد می کنند.
ور و ورلغتنامه دهخداور و ور. [ وِرْرُ وِ ] (اِ) پرحرفی . سخنان پوچ و بیهوده . در تداول ، پی درپی سخن گفتن . حرف زدن . تلقین و تکرار. پرحرفی :ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا.
ژورالغتنامه دهخداژورا. (اِخ ) نام یکی از ایالات فرانسه ، دارای سه ولایت و 32 بخش و 585 دهستان و 220800 تن سکنه .
ژورالغتنامه دهخداژورا. [ ژُ ] (اِخ ) اتین . نام نقاش فرانسوی . مولد وِرْمانتون بسال 1699 و وفات بسال 1789 م .
ژوردنلغتنامه دهخداژوردن . [ دَ ] (اِخ ) شارل بِرشیله . نام فیلسوف فرانسوی متولد در پاریس بسال 1817 و متوفی بسال 1886 م .
ژورانسنلغتنامه دهخداژورانسن . [ س ُ ] (اِخ ) نام کُمونی در پیرنه ٔ سفلی ازشهرستان پو، دارای 4029 تن سکنه و شراب های معروف .
آمیزندهلغتنامه دهخداآمیزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه آمیزد. || خلط. خالط. لابک . خوش معاشرت . خواهان معاشرت . آمیزگار : و مردمانیند [ خلخیان ] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده . (حدودالعالم ). ولوالح شهری است خرّم ... با آب روان و مردمان
جباللغتنامه دهخداجبال . [ ج ِ ] (اِخ ) مؤلف حدودالعالم آرد: ناحیتی است . مشرق وی بعضی از حدودپارس است و بعضی از بیابان کرکس کوه و بعضی از خراسان و جنوب وی حدود خوزستان است و مغرب وی بعضی از حدود عراق است و بعضی از حدود آذربادگان و شمال وی کوه دیلمان است و این [ ناحیتی است ] بسیار کشت و بزر و
ژورالغتنامه دهخداژورا. (اِخ ) نام یکی از ایالات فرانسه ، دارای سه ولایت و 32 بخش و 585 دهستان و 220800 تن سکنه .
ژورالغتنامه دهخداژورا. [ ژُ ] (اِخ ) اتین . نام نقاش فرانسوی . مولد وِرْمانتون بسال 1699 و وفات بسال 1789 م .
ژوردنلغتنامه دهخداژوردن . [ دَ ] (اِخ ) شارل بِرشیله . نام فیلسوف فرانسوی متولد در پاریس بسال 1817 و متوفی بسال 1886 م .
ژورانسنلغتنامه دهخداژورانسن . [ س ُ ] (اِخ ) نام کُمونی در پیرنه ٔ سفلی ازشهرستان پو، دارای 4029 تن سکنه و شراب های معروف .
ماژورلغتنامه دهخداماژور. [ ژُ ] (اِخ ) دریاچه ای است در شمال ایتالیا مابین سویس و ایتالیا که 212 کیلومتر مربع وسعت دارد. جزایر «بوررومه » در این دریاچه واقع است و مناظر زیبائی دارد. (از لاروس ).
ماژورلغتنامه دهخداماژور. [ ژُ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح نظامی ) یکی از درجات نظامی معادل یاور سابق و سرگرد امروزی است ، اما این کلمه دیگر در ارتش ایران بکار نمی رود.
ماژورلغتنامه دهخداماژور. [ ژُ ] (فرانسوی ، ص ) بسیار بزرگ . کبیر. بسیار قابل توجه . || یکی از اصطلاحات موسیقی غرب است ، که مُد و گام و تُن را بدان مشخص سازند. (از لاروس ).
کژورلغتنامه دهخداکژور. [ ک َ ] (اِ) هندی کجور و اصل کلمه چینی است . (فرهنگ فارسی معین ). دوائی است و بیخ گیاهی است تلخ و آن را زرنباد نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گیاهی باشد تلخ مزه که در دواها بکار برندو او را زرنباد گویند. (از برهان ) (جهانگیری ). اسم فارسی زرنباد است . (فهرست مخزن ال
کژورلغتنامه دهخداکژور. [ ک َ / ک َژْ وَ ] (ص مرکب ) مرکب است از کژ + پسوند «ور» و جز در مثال ذیل جای دیگر دیده نشد. و ظاهراً به معنی بدشکل و بدهیأت و کج و کوله باشد، اما ظاهراً در قیاس با «بربری » بایدکَژوَری خواند. (یادداشت مؤلف ) :