experienceدیکشنری انگلیسی به فارسیتجربه، ورزیدگی، ازمایش، خبرگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی، مکتب، تجربه کردن، کشیدن، تحمل کردن
experiencesدیکشنری انگلیسی به فارسیتجربیات، تجربه، ورزیدگی، ازمایش، خبرگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی، مکتب، تجربه کردن، کشیدن، تحمل کردن
کاردیدگیلغتنامه دهخداکاردیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت کاردیده . کارآزمودگی . تجربه . رجوع به کاردیده شود.