کاردانلغتنامه دهخداکاردان . (نف مرکب ) داننده ٔ کار. شناسنده . || هوشمند و عاقل و دانا و زیرک و قابل و هنرمند و حاذق و کارآزموده . (ناظم الاطباء).مطلع و خبیر. داننده ٔ کار و خبردار از کار. بصیر. صاحب معلومات . کافی . قُلَّب : بهرام ملک برگفت و کاردان به شهرها فرستاد. (تر
کاردان فلکلغتنامه دهخداکاردان فلک . [ ن ِ ف َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب عطارد است و کواکب دیگر را نیز گفته اند، و مجموع را کاردانان فلک میگویند. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به عطارد شود.
کاردانکلغتنامه دهخداکاردانک . [ ن َ ] (اِ) پرنده ای است که آن را کاروانک میگویند که بجای دال واو باشد و به عربی کروان خوانند.(برهان ) (آنندراج ). و رجوع به لغت «کاروانک » شود.
کاردانیلغتنامه دهخداکاردانی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شخص کاردان . عمل کاردان . زیرکی و وقوف و عقل و فراست . (ناظم الاطباء). رجوع به کاردان شود: احمدبن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت . (تاریخ بیهقی ). این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی ، و شغل عرب و کفایت نیک و بد
کاردانیفرهنگ فارسی عمید١. کاردان بودن؛ دانندگی و بینایی در کار: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۲. (اسم) دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله؛ فوقدیپلم.
کاردانیدیکشنری فارسی به انگلیسیadeptness, competence, diplomacy, expertise, industry, savoir-faire, technique
کاردان فلکلغتنامه دهخداکاردان فلک . [ ن ِ ف َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب عطارد است و کواکب دیگر را نیز گفته اند، و مجموع را کاردانان فلک میگویند. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به عطارد شود.
کاردانکلغتنامه دهخداکاردانک . [ ن َ ] (اِ) پرنده ای است که آن را کاروانک میگویند که بجای دال واو باشد و به عربی کروان خوانند.(برهان ) (آنندراج ). و رجوع به لغت «کاروانک » شود.
کاردانیلغتنامه دهخداکاردانی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شخص کاردان . عمل کاردان . زیرکی و وقوف و عقل و فراست . (ناظم الاطباء). رجوع به کاردان شود: احمدبن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت . (تاریخ بیهقی ). این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی ، و شغل عرب و کفایت نیک و بد
کاردانیفرهنگ فارسی عمید١. کاردان بودن؛ دانندگی و بینایی در کار: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۲. (اسم) دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله؛ فوقدیپلم.
ناکاردانلغتنامه دهخداناکاردان . (نف مرکب ) بی تجربه . ناشی . نامجرب . که وارد به کار نیست . مقابل کاردان : ز بی مایه دستور ناکاردان ورا جنگ سود آمد و جان زیان . فردوسی .همی گفت پرمایه بازارگان به شاگرد، کای مرد ناکاردان . <p cl