کارنگلغتنامه دهخداکارنگ . [ رَ ] (ص ) صاحب طرب . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). || چرب زبان . (جهانگیری ). چرب زبان و زبان آور. (برهان ) (آنندراج ). فصیح .
کیارنگلغتنامه دهخداکیارنگ . [ ک َ رَ ] (ص مرکب ) رنگ پاکیزه و لطیف . (برهان ) (آنندراج ). رنگ پاک و پاکیزه و لطیف . (ناظم الاطباء). || به معنی سفید هم آمده است .(برهان ) (آنندراج ). سفید. (اوبهی ) (ناظم الاطباء).
کارنیلغتنامه دهخداکارنی . (اِخ ) (عید...) نام عیدی در یونان قدیم که نه روز طول میکشید. (از ایران باستان چ 1 ص 779).
زبیدةلغتنامه دهخدازبیدة. [ زُ ب َ دَ ] (اِخ ) نام زن هارون الرشید که دختر جعفربن منصور است . (منتهی الارب ). زن هارون الرشید عباسی بوده است . (فرهنگ نظام ) (از اقرب الموارد). و زرکلی آرد: زبیدة دختر جعفربن منصور مکنی به ام جعفر همسر هارون الرشید و دخترعم او است . وی از زنان فاضل و مشهور است از
تاتلغتنامه دهخداتات . (اِخ ) قومی پارسی . (مازندران و استراباد رابینو ص 63 بخش انگلیسی ). فارسی زبانان ، طایفه ای از ایرانیان . اهالی ولایات شمالی که به لهجه ٔ محلی سخن رانند مثل حسن آبادیان قراچه داغ و مازندرانیها... در قفقاز آن قسمت از ایرانیان را که هنوز