کارکیاییلغتنامه دهخداکارکیایی .(حامص مرکب ) کارکیائی . امیری و پادشاهی و کارفرمائی . (آنندراج ) : ورنه سر کارکیایی نداشت وز غم کار تو رهایی نداشت .نظامی (ص 71).
کارکیاییلغتنامه دهخداکارکیایی . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عمل و شغل مهتری . سروری و سلطنت : سر فروبردیم تا بر سروران سرور شویم چاکری کردیم تا کار کیایی یافتیم .سنائی .
کارکیاییفرهنگ فارسی عمیدسروری؛ پادشاهی: ◻︎ طاقت آن کارکیایی نداشت / کز غم کار تو رهایی نداشت (نظامی۷: ۴۹).
کارکیالغتنامه دهخداکارکیا. (اِخ ) سلطان احمد. از حکام لاهیجان : درآن منزل کارکیا سلطان احمد که سابقاً بپایه ٔ سریر اعلی آمده بود مشمول انواع انعام و اکرام ،اجازت یافته روی بلاهجان نهاد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص <span class="hl" dir="ltr"
کارکیالغتنامه دهخداکارکیا. (اِخ ) سلطان محمد پسر کارکیا ناصرکیا پادشاه گیلان (از سال 851 هَ . ق . تا 883 هَ . ق . پادشاهی کرده ) و کتاب کنز اللغات را محمدبن عبدالخالق بنام او کرده است . (ازفهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار
کار و کیاییلغتنامه دهخداکار و کیایی . [ رُ ](حامص مرکب ) کارکیایی . پادشاهی . امیری : طاقت آن کار و کیایی نداشت کز غم کار تو رهایی نداشت . نظامی .چو وقت آن نماند پادشایی بکاری نامد آن کار و کیایی . نظامی .<br
کیالغتنامه دهخداکیا. (ص ، اِ) به معنی کی است که پادشاه بزرگ جبار باشد. (برهان ). به معنی پادشاه بزرگ . (آنندراج ). کی و پادشاه بزرگ . (ناظم الاطباء). پادشاه . (فرهنگ فارسی معین ) : ازکیا درگیر کز زر یافت تاج تا شبانی کز گیا دارد کلاه . خا