کارگشائیلغتنامه دهخداکارگشائی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) عمل کارگشا. یاری کردن . دلالی . وکالت . با کردن صرف میشود. || بانک کارگشائی ؛ بانک رهینه های منقول .
کارگشایلغتنامه دهخداکارگشای . [ گ ُ ] (نف مرکب ) کارگشا. حلاّل مشکلات : خدای عزوجل رحم کرد بر دل من بفضل و رحمت بگشاد کار کارگشای . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 390).کف نیاز بحق برگشای و همت بندکه دس
کارگشالغتنامه دهخداکارگشا. [ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کارگشای . تسهیل کننده ٔ کار. گشاینده ٔ کار. رجوع به کارگشای شود. || کسی که کارهای مردم را روبراه کند. واسطه . دلال .
کارگشافرهنگ فارسی عمید١. [عامیانه] کسی که به دیگری کمک میکند و کار او را راه میاندازد؛ آنکه مشکل کسی را برطرف میسازد؛ گشایندۀ کار.٢. دلال؛ واسطه.۳. (اسم، صفت) خداوند.
سمساریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، بنگاه رهنی، گروگیر، بانک رهنی، ~ کارگشایی صرافی سمسار، مرتهن، صراف
بانکلغتنامه دهخدابانک . (فرانسوی ، اِ) (از ایتالیایی بانکا بمعنی میزی که روی آن چیزهائی فروشند). سازمان و دستگاهی که محل ذخیره ٔپول مردم است و بدان داد و ستد کنند یا داد و ستد آنجا انجام گیرد. بنگاه صرافی و معاملات مهم نقدی . سازمانی که عملیات آن بطور کلی عبارت است از: نقل و انتقال وجوه و صدو