کاستنلغتنامه دهخداکاستن . [ ت َ ] (مص ) کاهیده شدن . (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی ).خسر. (تاج المصادر بیهقی ). خساره . خسران . (دهار). نقصان یافتن . کم شدن . تقلیل . مقابل فزودن و افزودن . کاهیدن . کاهانیدن . کاهش ، لازم و متعدی آید : کنون خوان و می باید آ
کاستنفرهنگ فارسی عمید١. کم کردن: ◻︎ هرچه از دونان به منّت خواستی / در تن افزودیّ و از جان کاستی (سعدی: ۱۱۲).٢. (مصدر متعدی) کم شدن.
کاستندیکشنری فارسی به انگلیسیabate, allay, alleviate, allowance, cut, cutback, damp, dampen, decrease, deplete, drop, modify, pare, save, slash, lessen, take, lower, reduce, remit, retrench, slacken, whittle
کوستنلغتنامه دهخداکوستن . [ت َ ] (مص ) بر وزن و معنی کوفتن است که آسیب و الم رسانیدن و زدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوفتن . (فرهنگ رشیدی ). کوفتن و زدن و برهم زدن . (ناظم الاطباء). در قدیم با واو مجهول ، یعنی کوَستَن از مانوی کوستن . کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ). || آزردن و جفا کردن . (ناظم ا
کویستنلغتنامه دهخداکویستن . [ ک ُ ت َ ] (مص ) به معنی کوفتن غله و غیر آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). زدن و کوفتن ، و کوفتن غله . (ناظم الاطباء). غله کوفتن ، و کویستیدن نیز آمده و در فرهنگ به معنی مطلق کوفتن گفته ، و کویسته غله ٔ کوفته . (فرهنگ رشیدی ). کوستن . کویستیدن . کوفتن غله و غیر آن . (فر
قاسطینلغتنامه دهخداقاسطین . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاسط در حالت نصبی و جری . رجوع به قاسط شود || (اِخ ) لقب آن دسته از اهل صفین که در صف معاویه بودند دربرابر ناکثین یعنی اصحاب جمل و مارقین و مراد از ایشان اصحاب نهروان است . امیرالمؤمنین علی (ع ) فرمایداُمرت بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین
کاستنیلغتنامه دهخداکاستنی .[ ت َ ] (ص لیاقت ) نقصان پذیرفتنی . کم شدنی . || کژی پذیر. || قابل تفریق . تفریق پذیر.
جان کاستنلغتنامه دهخداجان کاستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جان را کاهش دادن . جان فرسودن . جان را رنج دادن : از فغان و ناله کاهم جان غم فرسوده راتا مگر بیدار سازم بخت خواب آلوده را.شاپور تهرانی (از ارمغان آصفی ).
deceleratesدیکشنری انگلیسی به فارسیکاهش می یابد، کاستن سرعت، اهسته کردن، کند کردن، از سرعت چیزی کاستن
deceleratedدیکشنری انگلیسی به فارسیکاهش یافته است، کاستن سرعت، اهسته کردن، کند کردن، از سرعت چیزی کاستن
کاستنیلغتنامه دهخداکاستنی .[ ت َ ] (ص لیاقت ) نقصان پذیرفتنی . کم شدنی . || کژی پذیر. || قابل تفریق . تفریق پذیر.
فروکاستنلغتنامه دهخدافروکاستن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کاستن . کم کردن . || پایین آوردن . فرودآوردن : بر بال عقاب آمد آن تیر جگرسوزوز عالم افرازش زی شیب فروکاست . ناصرخسرو.
نکاستنلغتنامه دهخدانکاستن . [ ن َ ت َ ] (مص منفی ) ناکاستن . کم نکردن . مقابل کاستن . رجوع به کاستن شود.
ناکاستنلغتنامه دهخداناکاستن . [ ت َ ] (مص منفی ) کم نکردن . نکاستن . کاهش ندادن . مقابل کاستن . رجوع به کاستن شود.
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).
جان کاستنلغتنامه دهخداجان کاستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جان را کاهش دادن . جان فرسودن . جان را رنج دادن : از فغان و ناله کاهم جان غم فرسوده راتا مگر بیدار سازم بخت خواب آلوده را.شاپور تهرانی (از ارمغان آصفی ).